| Reza |
| ۱۲۷ پست |
| ۱۴۸ دنبالکننده |
| ۶۴,۷۱۲ امتیاز |
| مرد، متاهل |
| ۱۳۶۶/۰۱/۱۸ |
| ليسانس |
| حسابدار |
| ايران، مازندران، ساری |
| سربازی رفته ام |
ﻛﺎﺷﻜﻲ ﻣﻴﺸد ﺗﻮ زﻧﺪﮔﻲ، ﻣﺎ ﺧﻮدﻣﻮن ﺑﺎﺷﻴﻢ و ﺑﺲ
ﺗـﻨـﻬﺎ ﺑـﺮاي ﻳـﻚ ﻧـﮕـﺎه، ﺣـﺘﻲ ﺑـﺮاي ﻳـﻚ ﻧﻔﺲ
ﺗﺎﻛﻲ ﺑﻪ ﺟﺎي ﺧﻮدِ ﻣﺎ، ﻧﻘﺎبِ ﻣﺎ ﺣﺮف ﺑﺰﻧﻪ؟
ﺗﺎﻛﻲ ﺳﻜـﻮﺗـﻮ رج زدن ﻧﻘﺶﻧﻤﺎﻳﺶ ﻣﻨﻪ؟
ﻛﻬﻨﻪ ﻧﻘﺎب زﻧﺪﮔﻲ ﺗﺎ ﺷﺐ رو ﺻﻮرﺗﻬﺎي ﻣﺎﺳﺖ
گریه ﻫﺎي ﭘـﺸﺖ ﻧﻘﺎب ﻣﺜﻞ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺑﻲ ﺻﺪاﺳﺖ
ﻫﺮﻛﺴﻲ ﻫﺴﺘﻲ ﻳﻪ دﻓﻌﻪ ﻗـﺪ ﺑـﻜﺶ از ﭘﺸﺖ ﻧﻘﺎب
از رو ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺣﺮف ﻧـﺰن، رﻫﺎ ﺷﻮ از ﺣﻴﻠﻪي ﺧﻮاب
نقش یک دریچه رو، رو میله قفس بکش
برای یک بار که شده جای خودت نفس بکش
هوای گریه دارم تو این شب بی پناه
دنبال تو میگردم دنبال یه تکیه گاه
دنبال اون دلی که تنهایی رو میشناسه
دستای عاشق من لبریز التماسه
هزار و یکشب من پر از صدای تو بود
گریه هر شب من فقط برای تو بود
هزار و یکشب من پر از صدای تو بود
گریه هر شب من فقط برای تو بود
سکوت شیشه ایم رو صدای تو میشکنه
تو آسمون عشقم شعر تو پر میزنه
با تو دل سیاهم به رنگ آسمونه
تو بغض من میشکنن شعرای عاشقونه
هزار و یکشب من پر از صدای تو بود
گریه هر شب من فقط برای تو بود
چرا پستام اینجوری میشه؟
توی تنهایی یک دشت بزرگ … که مثل غربت شب بی انتهاست
یه درخت تن سیاه سر بلند … آخرین درخت سبز سرپاست
رو تنش زخمه ولی زخم یه تبر … نه یه قلب تیر خورده نه یه اسم
شاخه هاش پر از پر پرنده هاست … کندوی پاک دخیله و طلسم
چه پرنده ها که توی جاده ی کوچ … مهمون سفره ی سبز اون شدن
چه مسافرا که زیر چتر اون … به تن خستگیشون تبر زدن
تا یه روز تو اومدی بی خستگی … با یه خورجین قدیمی قشنگ
با تو نه سبزه نه آئینه بود نه آب … یه تبر بود با تو با اهرم سنگ
اون درخت سربلند پر غرور … که سرش داره به خورشید میرسه منم منم
اون درخت تن سپرده به تبر … که واسه پرنده ها دلواپسه منم منم
من صدای سبز خاک سربیم … صدایی که خنجرش رو به خداست
صدایی که توی بهت شب دشت ... نعره ای نیست ولی اوج یک صداست
نبض دستت ای تبر به دست … با هجوم تبر گشنه و سخت
آخرین تصویر تلخ بودنه … توی ذهن سبز آخرین درخت
حالا تو شمارش ثانیه ها … کوبه های بی امون تبرت
تبری که دشمن همیشه ی ... این درخت محکم و تناوره
من به فکر خستگیهای پرنده هام … تو بزن تبر بزن
من به فکر غربت مسافرام … آخرین ضربه رو محکمتر بزن
در
این سرای بی کسی کسی به در نمی زند ...
به دشت پر
ملال ما پرنده پر نمی زند ...
یکی زشب
گرفتگان چراغ بر نمی کند ...
کسی به کوچه
سار شب در سحر نمی زند ...
نشسته ام در
انتظار این غبار بی سوار
دریغ کز شبی
چنین سپیده سر نمی زند ...
دل خراب من
دگر خراب تر نمی شود ...
که خنجر غمت
از این خراب تر نمی زند ...
گذر گهی است
پر ستم که اندرو به غیر غم
یکی صلای
آشنا به رهگذر نمی زند ...
چه چشم پاسخ
است از این دریچه های بسته ات ...
برو که هیچ
کس ندا به گوش کر نمی زند ...
نه سایه دارم
و نه بر بیفکنندم و سزاست ...
اگر نه بر
درخت تر کسی تبر نمی زند ...
مرسی از متن قشنگت خاطره خانم عزیز
الهی همیشه برقرار و سلامت باشی دوست خوب و قابل احترام
درسته. ولی بیشتر تو دنیای واقعی و بیرون از اینجا صدق میکنه. متاسفانه تو مجازی ادما راحت فراموش میشن.. فهمیدم که تو مجازی هرچی لوس تر و پرروتر باشی عزیزتری.. دیگه چیزی از مرام و معرفت نمونده.. آدما دوستای واقعیشونو به راحتی زیر پا میذارن.. ک باعث میشه آدم از بهترین دوستانش دلگیر بشه.. شاید به همین زودی برم.. اما من مرامم مجازی نیست و اگه رفتم بازم بیاد شما دوستان خوبم هستم
بازم ازت ممنونم دوست خوبم
خواهش میکنم اقا رضا دوستای خوب خیلی با ارزش هستن قابلت نداشت ممنون شما همچنین زنده باشید ...اره درسته حرفاتون قبول دارم .. کجا برید شما تازه امدین اینجااا بمونید اقا رضا به دل نگیرید مجازی همینه ... مرسی شما لطف داری بزرگواری ماهم بیاد دوستان خوب هستیم