توی تنهایی یک دشت بزرگ  … که مثل غربت شب بی انتهاست
یه درخت تن سیاه سر بلندآخرین درخت سبز سرپاست
رو تنش زخمه ولی زخم یه تبرنه یه قلب تیر خورده نه یه اسم
شاخه هاش پر از پر پرنده هاستکندوی پاک دخیله و طلسم
چه پرنده ها که توی جاده ی کوچمهمون سفره ی سبز اون شدن
چه مسافرا که زیر چتر اونبه تن خستگیشون تبر زدن
تا یه روز تو اومدی بی خستگیبا یه خورجین قدیمی قشنگ
با تو نه سبزه نه آئینه بود نه آبیه تبر بود با تو با اهرم سنگ
اون درخت سربلند پر غرور  … که سرش داره به خورشید میرسه منم منم
اون درخت تن سپرده به تبرکه واسه پرنده ها دلواپسه منم منم
من صدای سبز خاک سربیمصدایی که خنجرش رو به خداست
صدایی که توی بهت شب دشت  ... نعره ای نیست ولی اوج یک صداست
نبض دستت ای تبر به دستبا هجوم تبر گشنه و سخت
آخرین تصویر تلخ بودنهتوی ذهن سبز آخرین درخت
حالا تو شمارش ثانیه هاکوبه های بی امون تبرت
تبری که دشمن همیشه ی ...  این درخت محکم و تناوره
من به فکر خستگیهای پرنده هام  … تو بزن تبر بزن
من به فکر غربت مسافرامآخرین ضربه رو محکمتر بزن

پسند

موردی برای نمایش وجود ندارد.

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.