عالــــم مـاه قبیــله عشق

ای مـاه نجــیب آســمان وجــودم... بیشتر

عالــــم مـاه قبیــله عشق
شعر و ادبیات
۱,۰۴۹ پست
۷۱ مشترک
۳۷ پسند
عمومی

رتبه گروه

مبنای تعداد کاربر رتبه ۴۵
مبنای تعداد هوادار رتبه ۳۶
مبنای تعداد ارسال رتبه ۴۸

گروه امروز فاقد فعالیت بوده است.

کاربر فعال ماه مشخص نمی‌باشد.

بازنشر کرده است.
و من براے صبح، نور، عشق
و من براے برق اشتیاقِ چشم‌هاے تو
پس از غروب‌هاے بی‌گدار
براے اشتیاق گام‌هاے تو
که در گذارِ صد خزان
رسیده است تا بهار؛
امیدوار و روشنم
تو تا بهار می‌رسی...
تو را که محکم ایستاده‌ای
تو را که صد خزان به چشم دیده‌ای
تو را که از حصار خشم اهرِمن رمیده‌ای...
تو راه باز می‌کنی
تو در سیاهیِ هزارتوے درد
به نور می‌رسی
تو از حصار ترس‌ها و ظلم‌ها و بغض‌ها
به اقتدار و سربلندے و غرور می‌رسی...
تو ناجیِ تمام نورهاے در سیاهچال مانده‌ای...


مشاهده ۳ دیدگاه ارسالی ...
  • آےSムԋ£ℓسـودا

    🍃🌸سه شنبه تون عالی
    🍃🌸دوست مهربانم
    🍃🌸امروزتان شیرین
    🍃🌸آرزو دارم
    🍃🌸کوله بار امروزتـون
    🍃🌸پـراز آرامـش، بـرکت
    🍃🌸سلامتی، عـشق باشه
    🍃🌸لحظه لحظه ی
    🍃🌸زندگیتون سرشاراز آرامـش


    سپاسمند حضور قشنگت گلم... 🙏🏻💋

بازنشر کرده است.
۱
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم.
همان یک لحظه اول ،
که اول ظلم را میدیدم از مخلوق بی وجدان ،
جهانرا با همه زیبایی و زشتی ،
بروی یکدیگر ،ویرانه میکردم.
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
که در همسایه ی صدها گرسنه ، چند بزمی گرم عیش و نوش میدیدم ،
نخستین نعره مستانه را خاموش آندم ،
بر لب پیمانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
که میدیدم یکی عریان و لرزان ، دیگری پوشیده از صد جامۀ رنگین
زمین و آسمانرا
واژگون ، مستانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
نه طاعت می پذیرفتم ،
نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده ،
پاره پاره در کف زاهد نمایان ،
سبحۀ، صد دانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان ،
هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو ،
آواره و ، دیوانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
بگرد شمع سوزان دل عشاق سر گردان ،
سراپای وجود بی وفا معشوق را ،
پروانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
بعرش کبریایی ، با همه صبر خدایی ،
تا که میدیدم عزیز نابجایی ، ناز بر
مشاهده ۳ دیدگاه ارسالی ...
  • آےSムԋ£ℓسـودا

    👌🏻❣️درود بانو جان، روزت بخیر و نیکبختی... 🙏🏻🌺
    ممنونم از حضور و ارسالی های عالی...

    خود را به خدا بسپار....
    خود را به خدا بسپار، وقتے که دلت تنگ است
    وقتے که صداقتها ، آلوده به صد رنگ است
    خود را به خدا بسپار، چون اوست که بے رنگ است
    چون وادے عشق است او، چون دور ز نیرنگ است...

  • الینا ( ارامش در تنهایی)

    سلام عشق های من روزتو بخیر روزتون زیبا

بازنشر کرده است.

روزی خواهد آمد
که عشق
بر فراز درختان اساطیری
پرواز سیمرغ می‌کند و فریاد
ترانه‌ای به وسعت بهار سر می‌دهد
روزی که تا شکوفایی گل سرخ
فاصله‌ای نیست
و پرنده ، به شوق تماشای دشت
سر از پا نمی‌شناسد.
روزی که شفق
سرشار از از عطر نسیم زلفان توست.
و لاله‌ها رنگ لبان تو را وام می‌گیرند.
روزی که سیب ،
چون گونه‌های تو
مست رسیدن می‌شود...



دست به دست مدعے شانه به شانه مے روی
آه که با رقیب من جانب خانه مے روی

بے خبر از کنار من اے نفس سپیده دم
گرم تر از شراره ے آه شبانه مے روی
من به زبان اشڪ خود مے دهمت سلام و تو
بر سر آتش دلم همچو زبانه مے روی

در نگه نیاز من موج امید ها تویی
وه که چه مست و بے خبر سوے کرانه مے روی
گردش جام چشم تو هیچ به کام ما نشد
تا به مراد مدعے همچو زمانه مے روی

حال که داستان من بهر تو شد فسانه ای
باز بگو به خواب خوش با چه فسانه مے روی؟

بازنشر کرده است.
سرم را گم نکن در ذهن آغوشت، سرم تنهاست
یکے مثل خودم در گورگاه ِ بسترم تنهاست

نشانم داده بودے انتهاے عشق را با خود
و اکنون مرگ با افسون خود در باورم تنهاست

حریم بازوانت را مهیا کن که میدانی
در این دنیاے تنهاکُش، پس از من مادرم تنهاست

وجودم سیب سرخے بود و عشقت خنجر بران
غم آکنده‌ست نصفم را ، و نیم ِ دیگرم تنهاست

سرم درد و دلم درد و نگاهم درد و آهم درد
و بغضے کهنه در آوردگاه حنجرم تنهاست

براے فتح آغوشت چه خون‌ها ریختم اے عشق
تماشا کن! "امید" این آخرین سرلشکرم تنهاست

تو را یڪ مشت کفتار ِ هوس‌کردار دزدیدند
مرا کشتند و زیر پنجه‌هاشان پیکرم تنهاست

بازنشر کرده است.
چون از این جا نیستم
این جا غریبم من غریب

چون در این جا
بی‌قرارم آخر از جاییستم

بازنشر کرده است.
زمانی برای ما خواهد رسید که زنجیرها از هم خواهند گسست. با تولدِ عشقی که آزاد خواهد بود.. رویاهایی که از دیرباز محکوم به انکار بودند شکوفا خواهند شد، و عشقی را که اکنون باید پنهان کنیم آشکار خواهد گشت..
زمانی برای من و تو سرانجام خواهد رسید
تا زندگی کنیم آنچنان‌ که شایسته‌ی ماست…

📚
بازنشر کرده است.
روزی مجنون در مکتب خانه پشت سر لیلی نشسته بود . استاد سوالی را از لیلی پرسید ، لیلی جوابی نداد ، مجنون از پشت سر آهسته جواب را در گوش لیلی گفت اما لیلی هیچ نگفت . استاد دوباره سوال خود را پرسید و باز مجنون در گوش لیلی و باز لیلی هیچ نگفت و بعد از بار سوم استاد لیلی را خواند و چوب را بر پای لیلی بست و او را فلک کرد . لیلی گریه نکرد و هیچ نگفت. بعد از کلاس ، لیلی با پای کبود لنگ لنگ قدم بر می داشت که مجنون عصبانی دستش را بر بازوی لیلی زد و گفت : دیوانه ، مگر کر بودی که آنچه را به تو گفتم نشنیدی و یا لال که به استاد نگفتی . لیلی اشکش در آمد و دوید و رفت ...
استاد که شاهد این منظره بود پیش رفت و گوش مجنون را کشید و گفت : لیلی نه کر بود و نه لال ، از عشق شنیدن دوباره صدای تو ، فلک را تحمل کرد و دم بر نیاورد ، اما از ضربه آهسته دست تو اشکش در آمد ، من اگر او را به فلک بستم استادش بودم و حق تنبیه او را داشتم اما تو عشق او بودی و هیچ حقی برای سرزنش کردنش نداشتی .
مجنون کاش می فهمیدی که لیلی کر شد تا تو باز گویی ...
دیدگاه غیرفعال شده است.
بازنشر کرده است.
آےSムԋ£ℓسـودا
درسِ عشق و عاشقی
از چشمِ لیلی ، خوانده ام
صفحه ، صفحه ، دفترِ دل
از نگاهِ ناز اوست ♡
راحم_تبریزی
مشاهده ۳ دیدگاه ارسالی ...
بازنشر کرده است.
برسان سلام ما را ؛
به رفوگران هجران ...

که هنوز
پاره ی دل
دو سه بخیه کار دارد …


شهریار
************
ترین اشتباه
دیدگاه غیرفعال شده است.
بازنشر کرده است.
مشاهده ۳ دیدگاه ارسالی ...
بازنشر کرده است.
گنگ است
زبان نگاهت!
بی‌لکنت چشم‌هایت
«دوستت دارم» را
در گوشم زمزمه کن

بازنشر کرده است.
شمع و گل و پروانه و بلبل همه جمعند
ای دوست بیا رحم به تنهایی ما کن
بازنشر کرده است.


A taste of your own medicine

چشیدن مزه داروی خود شخص. وقتی کسی در حق کسی کار بدی کند و شخص مقابل همان کار را در مورد او انجام دهد مثل این است که داروی تلخی را که به دیگری داده، به خودش بدهند.
مشاهده ۱۷ دیدگاه ارسالی ...
بازنشر کرده است.
بعضی آدم‌ها باعث می‌شوند که
صدای خنده‌ی شما کمی بلندتر
لبخندتان کمی درخشان‌تر،
و زندگی‌تان کمی بهتر شود.
سعی کنید یکی از این آدم‌ها باشید!