¸.•*¨ ¸.•*¨¸.•♥¸➷¸.•´.•¸.•*¨
خورشید من
حالا که طلوع کرده ای به وقت عشق
بگذار که سیر نگاهت کنم
این چشمها زیباتر از طلوع تو
هرگز نخواهد دید...
¸.•*¨ ¸.•*¨¸.•♥¸➷¸.•´.•¸.•*¨
¸.•*¨ ¸.•*¨¸.•♥¸➷¸.•´.•¸.•*¨
توجه یعنی تو...
کنارم باشی یا نباشی
من فقط به تو فکر میکنم....
¸.•*¨ ¸.•*¨¸.•♥¸➷¸.•´.•¸.•*¨
¸.•*¨ ¸.•*¨¸.•♥¸➷¸.•´.•¸.•*¨
این که من منتظر باشم و تو نیایی
آنقدر ها هم بد نیست!
میدانی چرا؟
آرزوی آمدنت همیشه
دلیل زندگی بوده برای من....
¸.•*¨ ¸.•*¨¸.•♥¸➷¸.•´.•¸.•*¨
¸.•*¨ ¸.•*¨¸.•♥¸➷¸.•´.•¸.•*¨
هنوز هم میروم به همان کافه همیشگی
همنجایکه تو را برای اولین بار دیدم و دلم را با نگاههای
ریز و زیر زیرکی ات گرم کردی...
همان کافه ای که هربار دلمان تنهایی میخواست
باهم میرفتیم و همیشه کلی حرف داشتم که برایت بزنم
و تو با آن چشمان زیبایت به من خیره میشدی
و دستانی که هرگز از درون دستانم خارج نمیکردی
مینشینم سر همان میز همیشگی ...
و کافه چی قبل از هرچیز گلدان خالی را برایم میآورد
تا گلهای سرخی را که تو دوستشان داشتی داخلش قرار دهم
و بعد بدون اینکه دیگر سوالی کند یک چای و یک قهوه میاورد
طبق معمول قهوه برای توست ...
و من انقدر حرف نگفته مانده در دلم را برای خیالت تعریف میکنم
تا قهوه ات سرد شود سرد سرد،آنقدر سرد که از دهان بی افتد!!!
و بعد قهوه سرد از دهان افتاده را مینوشم!!!
به این امید که دلم باور کند که نیستی و سردی نبودنت را بفهمد...
شاید که او هم دلسرد شود....
¸.•*¨ ¸.•*¨¸.•♥¸➷¸.•´.•¸.•*¨
¸.•*¨ ¸.•*¨¸.•♥¸➷¸.•´.•¸.•*¨
تمام گلها عطر تو را میگیرند
وفتی که تو آنها را نگاه میکنی
جهان با تو معنا میگیرد!
وقتی به هر جایی که پا میگذاری
برای من خاطره میشود آنجا....
¸.•*¨ ¸.•*¨¸.•♥¸➷¸.•´.•¸.•*¨
¸.•*¨ ¸.•*¨¸.•♥¸➷¸.•´.•¸.•*¨
تو نگام کن
تا منم زندگیم و فدای اون نگات کنم
تو بخند؛
بذار که تا خنده هات و بغل کنم
مثل رودخونه تو جاری شو تو رگهای تنم
بذا تا رتگ تو رو بگیره این پوست تنم
آخه عشقت ضربان قلبم و داره تنظیم میکنه
طپش قلب منو گرفته تو دستاش و زندم میکنه
بیا و دوباره بارونی شو
بیا و دوباره روی شونه هام جاری شو
بذا تا من تو رو احساس بکنم
توی دریای وجودت خودم و غرق بکنم
بیاو موهات و رو صورت من پهنش کن
بذا تا عطر گلای باغچه ت و بو بکنم
بیا و بشو تو خورشید خونم
تا که با نور چشات خونم و روشن بکنم
¸.•*¨ ¸.•*¨¸.•♥¸➷¸.•´.•¸.•*¨
¸.•*¨ ¸.•*¨¸.•♥¸➷¸.•´.•¸.•*¨
ای که کامل میشود دین من از چشمان تو
کاش میکردی حوالت بوسه ای
تا که میمردم من از ذوقم
در آن آغوش تو...
¸.•*¨ ¸.•*¨¸.•♥¸➷¸.•´.•¸.•*¨
¸.•*¨ ¸.•*¨¸.•♥¸➷¸.•´.•¸.•*¨
دوست داشتن بذری بود در دلم
که با دیدنت غنچه داد و گل شد
شکفت و عشق شد ...
و عطرش تمام وجودم را در بر گزفت...
¸.•*¨ ¸.•*¨¸.•♥¸➷¸.•´.•¸.•*¨
¸.•*¨ ¸.•*¨¸.•♥¸➷¸.•´.•¸.•*¨
فرقی نمی کند کجا باشی!
همین که هستی
برای دوست داشتنت کافیست...
¸.•*¨ ¸.•*¨¸.•♥¸➷¸.•´.•¸.•*¨
¸.•*¨ ¸.•*¨¸.•♥¸➷¸.•´.•¸.•*¨
اگر همه میدانستیم که
در این جهان مسافریم
سعی میکردیم بیشتر از سفرمان لذت ببریم
و با محیط اطرافمان دوست باشیم و
به اطرافیانمان بیشتر محبت کنیم
از لحظه های خودمان عکس بگیریم
و یادگار خوش بسازیم از حضورمان...
¸.•*¨ ¸.•*¨¸.•♥¸➷¸.•´.•¸.•*¨
¸.•*¨ ¸.•*¨¸.•♥¸➷¸.•´.•¸.•*¨
به کجا میروی؟
از که و چه فرار میکنی!؟
وقتی خانه ای ساخته ای با باغچه ای
پر از گل های خوشبو...
وقتی هنوز اهل جایی هستی که ساخته ای
وقتی از خودت نشانه هایی بجا گذاشته ای محو نشدنی
فرقی نمی کند چقدر دور شوی
چیزی از خاطراتت کم نمیکند
هنوز ساخته هایت همان فضا را اشغال کرده اند
و تو را به رخ میکشند....
مخصوصا اگر در دل کسی باشد....
¸.•*¨ ¸.•*¨¸.•♥¸➷¸.•´.•¸.•*¨
¸.•*¨ ¸.•*¨¸.•♥¸➷¸.•´.•¸.•*¨
شاید باید
به آینه ای که هر روز
خود را در آن بر اندار میکنی
حسودی کرد...
یا به شانه ای که
موهایت را نوازش میکند...
یا به لباسهایی که
انقدر به تو نزدیکند
که بوی تو را میدهند ....
¸.•*¨ ¸.•*¨¸.•♥¸➷¸.•´.•¸.•*¨
¸.•*¨ ¸.•*¨¸.•♥¸➷¸.•´.•¸.•*¨
این رودخانه هایی که
به دریا نمیریزند
چقدر تنها هستند....
شاید من خوب درکشان میکنم!
چون درست مثل من هستند
که به تو نمیرسم...
¸.•*¨ ¸.•*¨¸.•♥¸➷¸.•´.•¸.•*¨
و
۱ کاربر دیگر
بازنشر کردهاند.
¸.•*¨ ¸.•*¨¸.•♥¸➷¸.•´.•¸.•*¨
دلتنگ تر میشوم
وقتی میبینم
اینقدر دلتنگی...
¸.•*¨ ¸.•*¨¸.•♥¸➷¸.•´.•¸.•*¨
¸.•*¨ ¸.•*¨¸.•♥¸➷¸.•´.•¸.•*¨
با من حرفایی داشتی
که هرگز نزدی ...
و من همچنان امیدوارم
این حرفهای نگفته را
روزی لبهایت برای لبهایم تعریف کنند....
¸.•*¨ ¸.•*¨¸.•♥¸➷¸.•´.•¸.•*¨