میخواستم برایت بنویسم چقدرها میتوانم از دستت ناراحت باشم و هیچ نگویم بپرسی از دستم ناراحتی؟و با یک لبخند سرم را تکان بدهم که یعنی نه!
نه بخاطر اینکه نگفتن،عادتم شده باشدمن میترسم از توجیههایت
ناراحتیها اگر ریسمان بینمان را نازکتر میکند،توجیهها و بهانهتراشیها با یک قیچی خلاصش میکنند...
شرایط دروغند!
اگرانسانی انسان دیگر را دوست بدارد برایش جنگ به پا میکند
محمود درویش :
من تورا همانطور دوست داشتم
که آرزو می کردم یکی مرا
دوست داشته باشد
معتاد و لات و بیکار و دعواییه
مامان و خاله ش نشستن فکر کردن که آها نسترن رو براش بگیریم سرراه بیاد
نسترن کیه؟همسایه بالاییشون که خوشگل و خانوم و تحصیل کرده و مدیر مدرسهس
چرا نسترن باید زنش بشه؟چون طلاق گرفته و به هرحال ازدواج دومش میشه
آره بچه ها زن بودن اینجوریاس
دوست شد دشمنِ جانم یا رب
یا دلم دشمن جان دارد،دوست
نمی شد به آدمها اعتماد کرد
هر طور حساب میکردی
باز آدمها
ارزش اعتماد کردن نداشتند
تو!آسمان پر از ابردسته دسته ببار
فقط به حرمت این قلب سرشکسته ببار
در انتظار چهای؟خونجگرتر از این غم؟
ببین چگونه دلی از دلی گسسته
ببار
چقدرگریه به آغوش پردهپوشِ پتو؟
برای راحتی چشمهای خسته،ببار
به روی شهربباران نمِ فراموشی
به هر چه خاطرهی خیسِ چشمبسته ببار
عجب غبار غمی بعداو نشسته به من
چه چشمهای پُری از غمش نشسته به بار...
از آدمایی خوشم میاد که میان میگن:
ازت خوشم میاد
ازت بدم میاد
دلم برات تنگ شده
معذرت میخوام
اشتباه کردم
الان راحت نیستم حرف بزنم
نمیشه باهات ارتباط داشته باشم...
این جملهها روابط انسانی رو پیچیده نمیکنه
از کسانی که سراغم را میگیرند ممنونم
از کسانی که فراموشم میکنند
ممنونتر
دلم میخواهد يک صبح كه بيدار شدم
همه چيز فرق كرده باشد
مثلا اگر خدا آب دستش باشد زمين بگذارد و بيايد و به همه ی آدمها بگويد،بگوييد دردتان چيست كه انقدر صدايم میكنيدتا همه را درمان كنم
کاش واقعا کلمه ای بود
بین مرزگفتن و نگفتن
وقتی آدم از دور کسی راخیلی دوست دارد
و شاید او را ندیده یا سالها پیش دیده
و حالا میخواهد به او بگوید چقدر برایش عزیز و مهم است
آنهایی که به جزئیات کوچکی درموردِ من که خودم متوجّه آنها نیستم توجه دارند«قلبم»را لمس میکنند...
دیدین ؟
وقتی داریم به سمت خونه میایم اگه کاملا حواسمون پرت موضوع دیگه ای هم باشه
باز هم مسیر رو اشتباه نمیریم؟
یکی باید باشه اینجوری بلدِ هم بشیم.❤️
کنون که گردش ایام را ثباتی نیست
همان خوش است که
در عشق بگذرد ایام...
همه ما یک دوستت دارم ته دلمان باقی مانده است که آنطور که باید و دلمان بخواهد به آن کس که باید و دلمان میخواهد نگفتهایم!
حداقل یکبار مجبور شدهایم جمله کلیشهای
ببخشید دستم خورد و شماره تورو گرفتم!یاگوشیم بعضی وقتا قاطی میکنه خودش رندوم زنگ میزنه را به زبان بیاوریم.
میدانید!دلتنگی هایمان بعضی وقتها دیگرته میگیرند،جا خوش میکنند!
آنقدر بعضی چیزها را بی دلیل یا صرفا از روی یک مشت توجیهات بی اساس کِش میدهیم که دیگر فرصت برای خیلی چیزهای با ارزش ترازدست میرود!
maryam
اما من باور دارم مهربونیهای کوچیک
خوشحالی های بزرگ برات
میسازه...
پستهات عالی دوست من و لایک شد
ارادتمند شما
مهدیار
1403/02/16
مرسی جناب مهدیارلطف کردید🌹🌹🌹
ღمهدیارღ
سلامتباشید مریم بانو