تا عشـــــق
"تـــــویی"
هیچ نخواهم
از " دنیا "...
چه حالی دارد
آرامش در اين ديار
تو باشى
و دشت باشد
و نسيم صبگاهى
کافیست در این دشت
مرا صدا بزنی
دیار قدیمی
با دیوارهای کاهگلی
و آواى چكاوكى از دور
من دسته گلی كه چیده ام
به پاى تو بريزم
و تو مرا
عاشقانه در آغوشت بگیرى
و من آواز دوستت دارم هایم را
در گوشت
زمزمه کنم
تو نمیدانی که
ارتفاعِ پاشنه هایت
همبستگیِ مستقیم دارد
با حسِ خوشبختی در من..
آنقدر بلند بپوش تا لب هایت
ناقل شوند جنونِ مُسریِ با تو بودن را...
دلم میخواهد دنیا را
به امانت پیشِ خدا بگذارم
از زندگی مرخصیِ بگیرم
تا تو برقصی و من دینم را بر باد دهم..
میدانی..
تانگو بی آغوش تو
رؤیایی است نیمه جان که نای تعبیر ندارد..
وقتی عـاشـق میشی
همـهیِ دنیات محدود میشه به یه نفر
تو نگاش تو صداش تو وجودِش...
وقتی عـاشـق میشی
همـهیِ دنیات محدود میشه به یه نفر
تو نگاش تو صداش تو وجودِش...
و چه خوشبختم مـن
که دنیـام خلاصِه شده در تــو...
خیلی زود عاشقت شدم
و نگاهم را پنهان کردم
زمانی نگذشته بود
که تمام قصه های عاشقانه را آتش زدم
دیگر نیازی به این تاریخ افسانه ای نیست
من به شناخت عمیقی رسیدم
در همان دقایقی که چشمانت را دیدم
صدایم کن با لحن شیرین شعرهایت
که شعرهایت دوست داشتنی ترین
شعر جهان است،
تو با سبک شعرهای فروغ دلبری ها میکنی
در آفاق ندیدم مثل تو
زیبایی تو زیباترین زیبای جهان است،
دست در دستهایم بگذار
هم آغوش با خورشید منم
گرمای آغوشت همان گرمای نهان است،
صدایم کن با لهجه شیرین باران
که چشمانم خیس اند از عشق
عشقی که از بوسه های باران است...
مرا کم دوست داشته باش
اما همیشه دوست داشته باش !
این وزن آواز من است
عشقی که گرم و شدید است
زود می سوزد و خاموش می شود .
من سرمای تو را نمی خواهم
و نه ضعف یا گستاخی ات را
عشقی که دیر بپاید ، شتابی ندارد
گویی که برای همه ی عمر وقت دارد .
مرا کم دوست داشته باش
اما همیشه دوست داشته باش !
این وزن آواز من است
اگر مرا بسیار دوست بداری
شاید حس تو صادقانه نباشد
کمتر دوستم بدار
تا عشقت ناگهان به پایان نرسد
من به کم هم قانعم
و اگر عشق تو اندک اما صادقانه باشد من راضی ام
دوستی پایدارتر ، از هرچیزی بالاتر است .
مرا کم دوست داشته باش
اما همیشه دوست داشته باش .
بعضی ها
شبیه عطر بهار نارنج هستند
آنقدر عمیقند که عطر بودنشان را میتوانی تا آخرین ثانیه عمرت در وجودت ذخیره کنی…
بعضی ها آرامش مطلقند
لبخندشان
تلالو برق چشمانشان
و اصل کار تپش قلبشان
انگار که یک دنیا آرامش را به
وجودت تزریق میکند
اصلا خداوند در خلقت بعضی ها
سنگ تمام گذاشته
سایه شان کم نشود از روزگارمان...
تو گر گناہ من شوی توبه نمیکنم ز تو
برایت آغوش میشوم
و عطر تن داغت را
تن پوش عشقم میکنم
و لحظه لحظه ی عشق را
با بوسه ای بر نگاه عاشقانهات
مست از جام شراب چشمانت میشوم
ببوس مرا
گویی
حکم آزادی بیگناهی را از بند امضا میکنی
همان قدر محکم!
همان قدر با لذت!
امان از داغی و حرارت و عشق
همه چیز به زیبایی نیست
گاهی همبستر کاکل نرمی میشوی
که بلد کار است
اصلا بدل کار است
با تمام عشقش
وجودت را ورز میدهد
میغلطد و می لغزد
می پیچد به تنت
رها نمیکند
می مکد
جماع که میکنی
سلولهای تنش به تنت میچسبد
تراوش میکند
از رانهایش باران می بارد
تنش شرجیست
عشقش شرقیست
دستها و انگشتانش شهوت دارد
کمرش به سینه ات میچسبد
وسط تنش دل میزند
میطپد
نفس میکشد
حرف میزند
گوشتهایش می رقصد
دنبه هایش می جنبد
تنش می میرد برای وصل شدن به تو
اصلا تکان نمیخواهد
خودش مسیر خودش را می یابد
سر میخورد ،
و آتشت میزند .
چه تلخ است که
شیرین دوستت دارم↯
برای خوابم آغوش تو
امنترین جاست
آنجا ه هرم نفس هایت
بهترین لالایی
و عطر تنت آرامش بی انتهای
شب را معنا ی بخشد ..✫..
محبوب من باش
و چیزی نگو
با من سخن از قانونی بودن عشقم نگو
عشق من به تو قانونی است
خود آن را نوشته ام
و خود اجرایش می کنم
تو تنها باید
بخوابی چون گلی
میان بازوانم
و بگذاری من فرمان دهم
محبوبم
وظیفه تو این است
عشق من باقی بمانی