حامد
۲۵۱ پست
۱۹۷ دنبال‌کننده
۲,۸۲۵ امتیاز
فوق ديپلم
آزاد
ايران
گرایش سیاسی ندارم
موزیک پروفایلم - ورزش - تفریح و مسافرت
سامسونگ

تصاویر اخیر

بازنشر کرده است.
دُردانه ی من بودی ؛ دُردانه ی تو بودم
از شوقِ تماشای ؛ هر گل که شکوفا شد
لبخند زدی بر من ؛ گلها همه چیدن داشت
روزی که به یادم بود ؛ تا بال و پرت باشم
پروانه شدم دورت ؛ آنقدر که دیدن داشت
لعنت به غروبی که ؛ صد خاطره شد پر پر
انگار نفهمیدی ؛ هر بوسه خریدن داشت
آغاز غزل باران ؛ پایانِ غزل باران
این قافیه ها امشب ؛ فرمانِ چکیدن داشت
دلم آغوش میخواهد
ولی دور از هوس باشد
هزاران قمری عاشق
ولی دور از قفس باشد
میانِ این همه دلدار
فقط ارام جانم اوست
که تا جان در بدن
دارم برایم هم نفس باشد
به دنبالِ دو خط شعرم که بر جانم نفس باشد
رفیقِ با مرامی که کلامش بی هوس باشد
بمانم در کنارِ آن کسی که صدقِ گفتارش
شده آرام روحم ، گر چه در کنجِ قفس باشد .
پیش ِ چشمان ِ تو از دستت چه آسان می روم
خسته ام اما ز دنیایت ، شتابان می روم
آنچه را از حسرتش ، اینگونه گریان می روم
سرپناهی نیست ، سقفی نیست ، اما پا کِشان
سوی فردایم که شد از غصه ویران می روم
در نحیف ِ شانه هایم ، تاب ِ گیسوی ترانیست
چون بی چتر ِ تو ، در زیر باران می روم
مُرد در من عشقمان یکباره ، از آن می روم
دست ِ تو هرگز نشد ، بر زخم ِ قلبم التیام
تا کنم پیدا برای غصّه درمان ، می روم
بر سر ِ ویرانه ی جانسوز ِ صدها آرزو
بهر ِ شادی تا بگیرم ، ختم ِ قرآن می روم
گرچه شهر ِ قلب ِ من ، خاموش و سرد و بی نواست
‍ رقصِ قلمم بود به چشمانِ تو محتاج
آسوده کشاندی دلِ ما را تو به تاراج
آن لحظه که لبخند زدی بر من
من بودم و یک تختِ طلا کوب
اما تو که رفتی ز برم خُرد شدم عشق
از قصرِ اهورایی خود هم شدم اخراج
آن قدر سرودم که رسیدم لب دریا
کردم دل و اشعار خودم را همه حراج
دیگر نه برایم غزلی ماند و نه حسی
چشمان خودم بستم و رفتم ته امواج ..
از تو سکوت به جا و از من، صدای تو
حرفی بزن که بخوانم من پا به پای تو
حرفی که آرامم کند... یک اتفاق خوب...
حسّی که پر باشد در آن حال و هوای تو
این روزها بد جور دلتنگ تو ام رفیق
دلتنگ آن لبخند های با صفای تو
هی شعر مینویسمو هی بغض پشت بغض
حس میکنم هستی ولی خالیست جای تو
بگذر از این شعرو مرا نشنیده ام بگیر
بگذار در سکوت بمیرم. ..برای تو
حالا تو رفتی و غزل دلتنگ بودن است
از تو سکوت به جا و از من،صدای تو.
اسبر بوسه ای هستم که از رویت طلب دارم ...
تمام بوسه هایم را نبوسیده به لب دارم ...
طبیبی ناخوش احوالم حبیبم گشته بیمارم ...
به شوق عافیت عمری در این وادی مطب دارم ...
عاشقانه های من ...:
تو به بوی غزل و قافیه آمیخته ای
به خدا حال مرا خوب به هم ریخته ای
💕 💕 💕
آنچه خوبان همه دارند تو یکجا داری
بی سبب نیست که در کنج دلم جا داری
گر طبیبی ، دور باشی از بلایِ جاهلی
عاشقی ، ممکن نباشد بر تو یک شب عاقلی
همچنان رودی خروشان پر تلاش و ماندگار
با اراده می کُشی هر جا هوای کاهلی
هر کسی قطعا رَوَد دنبالِ آرامِ دلش
گر شدی دریا بدان مشتاق روی ساحلی
باور کنید حال ِ دلم روبراه نیست
مثل قدیم،مثل خودم سربراه نیست
باورکنید زندگی‌ام خط‌خطی شده‌ست
شبهای گُر گرفته‌ی غم را پگاه نیست
نقاش روزگار من ای دست خوش عزیز
گویا درون ِ جعبه‌ی تو جز سیاه نیست!
دردی نشسته در دل من،خوب یا که بد
سوگند میخورم به خدا این گناه نیست
دنیایتان به کام شما .. ما نخواستیم
این زندگی اسارتِ جز توی چاه نیست
عمری هزارساله برایم دعا نکن
گاهی دعای مرگ ،چنان اشتباه نیست
اسب چموش قافیه از ما رمیده است
گاهی به باغ حضرت شعر است و گاهی نیست
باید که خودکشی کند اینجا،همین غزل
باور کنید حال دلم روبراه نیست
امشب بیا واز لب من یک غزل بگیر
از شهد چشمهای زلالم عسل بگیر
امشب برای گریه ام آغوش لازم است
تا این بهانه هست مرا در بغل بگیر
ای لات لا ابالی مستِ تبر به دست
بشکن وَ جان تازه ای از این هبل بگیر
حافظ که ترک ساقی و ساغر نمی کند
فالی برایم از لب شیخ اجل بگیر
با آن نگاه روشن و گرمت شبی مرا
از چشم های یخ زده ی مبتذل بگیر
لبهام جز برای غزل وا نمی شوند
امشب بیا و از لب من یک غزل بگیر
با لبت بازی نڪُن
رقصش خزان سازد مرا
دیده بر لب چون نهم
خوابم گران سازد مرا
رقص گیسویت ڪنار لب
مرا دیوانه ڪرد
رقص لب با رقص گیسو
لب گزان سازد مرا
‍ عاشقم من عطش جان تو را میخواهم
بوسه از آن لب و دندان تو را میخواهم
به چه دردم بخورد ماه که در بالا هست
من فقط صورت تابان تو را میخواهم
تو بگیرازدل من حال پریشانی من
در عوض موی پریشان تو را میخواهم
باده یا درد به مستی نرساند ما را
من فقط آن لب مستان تو را میخواهم
جانم آماده قربانی اندر ره توست
چشمک ناز تو فرمان تو را میخواهم
جان من یخ زده از درد و غم تنهایی
جان به قربان تو دستان تو را میخوام
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌
در تلاشـم نـازنینم ، شـاد و خندانت کنم
دردها داری بـه دل ، بـا مهر درمانت کنم
تا شود راحت خیالت، رفع گردد مشکلت
گر بخواهۍحاضرم جان را به قربانت کنم
دستِ گرمت را فشارم جانفشانم در رهت
گوهـرِ عشق و سعادت را ، به دامانت کنم
عهـد کردم تا شود اقبـال و بختت سربلند
هر چه دارم در کفِ اخلاص، احسانت کنم
در غم و شـادی شريک و مَحرمِ رازت شوم
در دلم منـزل کنی، در سینـه مهمانت کنم
با تو بستم عهدِ اُلفت، تا نفس دارم به تن
گر نیـاز اُفتـد خودم را ، وقفِ پيمانت کنم
حــرفــها دارم امــا بــزنــم یــا نــزنــم
بــا تــوام، بــا تــو خــدا را! بــزنــم یــا نــزنــم
همــه حــرف دلــم بــاتــوهمــیــن اســت ڪــه دوســت
چــه ڪــنــم؟ حــرف دلــم را بــزنــم یــا نــزنــم
عــهد ڪــردم دگــر از قــول و غــزل دم نــزنــم
زیــر قــول دلــم آیــا بــزنــم یــا نــزنــم
گــفــتــه بــودم ڪــه بــه دریــا نــزنــم دل امــا
ڪــو دلــے تــا ڪــه بــه دریــا بــزنــم یــا نــزنــم
بــه گــنــاهے ڪــه تــمــاشــاے گــل روے تــو بــود
خــار در چــشــم تــمــنــا بــزنــم یــا نــزنــم
دســت بــر دســت همــه عــمــر در ایــن تــردیــدم
بــزنــم یــا نــزنــم؟ ها؟ بــزنــم یــا نــزنــم