بجز زلفت نمی بینم پریشان حالتی چون خود
ناصحم گوید: دهد بر باد، نام نیک، عشق
می نداند عاشقان را قید ننگ و نام نیست
محیط قمی
تو خون خلقی نوشی ای شیخ و ما می ناب
انصاف ده از این دو، شاید که را ملامت
محیط قمی
جان سوخته آتش عشقیم و نخواهیم
چون خام دلان راحت و آسوده تنی را
افسر کرمانی
همچو من غمدیده از عشق تو گویی نیست، هست
لیک چون من با غم بسیار گویی هست، نیست
ترکی شیرازی
ز عشق و، عشقبازی پیشهای خوشتر نمیبینم..........به عالم هرچه میبینم از این بهتر نمیبینم
ز عشق و عاشقی پیوسته زاهد میکند منعم........میان صدهزاران خر، از این خرتر نمیبینم
ترکی شیرازی
هر که را عشق دلبری به سر است...........میتوان گفتنش که خود بشر است
وآنکه از عشق، بی خبر باشد...........جانور بلکه کم زجانور است
ترکی شیرازی
بعد ازینم سر و کاری نبود هیچ به عقل
عاقل آن است که از عشق رخش مجنون است
الهامی کرمانشاهی
عجب ز سختی دل آیدم که ز آتش عشق
بسوخت صد ره و از سوختن پشیمان نیست
الهامی کرمانشاهی
ما را بجرم عشق بدوزخ اگر برند
باشد خیال دوست بدوزخ بهشت ما
میرزا حبیب خراسانی