چه خوب که میانِ اینهمه دلآشوبی،تو هستی که هنوز خوب میخندی...
دلم از موی توآشفته چنان است که بود..........عشق روی توهمان آفت جان است که بود
گر سراغ از دل گم گشته من میجوئی.........همچنان گمشده بی نام ونشان است که بود
بلند اقبال
دیوانگی ز عشق که مکروه عالمی است
واجب به ما شد ار به کسی مسحتب بود
بلند اقبال
چه سکوت چه از روی خشم گفتن چه چند روز حرفی رو کم زیاد کردن فرقی به حال من نکرد جوابش برا من همیشه یکی بود.
شبیه یه رویای احمقانه ی خوشاینده
دل من زلف تو را کرده پریشان ای دوست
یا که از زلف تو گردیده پریشان دل من
بلند اقبال
از چه همچون زلف یار ای دل پریشان گشته ای?