اُرکیـده (مدیر کافه کتاب للو و ایرمائو)

نیلوفر اُرکیده shooting کمی نویسنده و شاعر/ زبان آموز/ نه هر قص.. بیشتر

اُرکیـده (مدیر کافه کتاب للو و ایرمائو)
۲۲۷ پست
۴۵ دنبال‌کننده
۳,۱۰۵ امتیاز
زن
۱۳۷۴/۰۸/۰۸
خوشحال
دین اسلام
ايران
دوستدار طبیعت و حیوانات

تصاویر اخیر

لینک
دوستان خوشحال میشم توی کانال تلگرامم عضو شین!
سلکشن شخصی از موسیقی، کلیپ و مطالب متفرقه‌ست!


همچنین گروه کتابخوانی‌ در کلیکی‌ها:
لینک
مشاهده ۱۰ دیدگاه ارسالی ...
#داستان سرگشته‌ای به نام من


بخش سوم

گوشی داشت خودشو خفه میکرد. رومو‌ از عکس برگردوندم، بغضمو قورت دادم و اتصال رو برقرار کردم.
-جانم حنانه!
+ ارواحِ دخترعمویِ... نه ببخشید احوالِ دخترعموی نازنازی؟! کوجاستی جان دل؟! قربانت بَرِم، تی بلا می سر...
- باز که تو سوزنت گیر کرده گویشا رو از بر کردی، جان؟ کارم داشتی؟!
لحنش محتاط شد.
+نیلوفر؟! صدات گرفته، داشتی گریه میکردی؟!
صدامو صاف کردم و دستی ب صورتم کشیدم.
- ن بابا زیر بارون مونده بودم تازه حموم کردم
+باشه منکه بالاخره میفهمم، حالا اماده شو میخوایم ببریمت دربند.
- ن حنا حال ندارم بخدا، خستم خیلی
+حنا و مرض، صد دفه گفتم اسممو درست بگو، خوبه منم ب تو بگم لولوفر؟! لوس نشو دیگه، حاضر شو.
نفس عمیقی کشیدم. بهتر از خونه نشستن بود. این دوماه تنها جایی ک رفته بودم دانشگاه بود، اونم به زور عمو و حنا...
#داستان سرگشته‌ای به نام من


بخش دوم

-راستی ماشین بابا تو پارکینگ نبود، اگه میشه لطفا بهش زنگ بزن بگو قول داده بود امروز ببرتمون دربندا، فک نکنه چون بارونه بیخیال میشم، مخشو بزن ننه جون!

عجیب بود ک مامان جیغ نمیکشید ازین همه سروصدام، گوشیمو ورداشتم و از اتاق اومدم بیرون.
-پشت درو ننداختی ننه، با خوب و بدم ساختی ننه
-وااای مامان توروخدا اگه خودت کار داری چیزی نمیگی حداقل این تلویزیونو روشن بذار، خونه سوت و کوره.
با غرولند دنبال کنترل تلویزیون میکشم ک رو طاق شومینه کنار عکس دو نفره مامان و بابا دیدمش. برای یه لحظه، نفسم بند اومد.چشامو بستم و بعد چند ثانیه کوتاه دوباره بازشون کردم، کنترلو برداشتم و انگشت اشاره‌مو روی صورت خندونشون کشیدم، و.. ربان مشکی کنار عکسشون!
-آها...یه لحظه یادم رفته بود... مثل دیروز...و همچین روز قبلش... قبل تر...یا حتی...دو ماه پیش!
قطره اشکی ک میومد از گوشه چشمم بچکه رو با سر انگشت گرفتم و بوسه‌ای به عکسشون زدم!
#داستان سرگشته‌ای به نام من


بخش اول

خسته و کوفته کوله مو پرت کردم گوشه اتاقو مقنعه‌ خیسمو از سرم کشیدم بیرون. موش آب کشیده شده بودم، به موهای بهم ریخته اما ماسیده به کف سرم از تو آینه نگاه کردم و دستی بهشون کشیدم. هوله‌مو از توی کمد ورداشتم، همینطور که به سمت حموم میرفتم مامانو صدا زدم.
-ماماااان، برام یه لیوان شیرگرم کن لطفا! بدنم یخ کرده زیر بارون.
گربه شور کردم و اومدم بیرون، کلا امروز روز موش و گربه بازی منه. سشوار به دست خودمو تو آینه زیارت کردم، زیر لب هر آهنگی یادم میومد زمزمه میکردم و هوله رو میکشیدم بین موهای کوتاهم و بعدشم سشوار.
- آقا بالاسر نخواستم، یار کله‌خر نخواستم
-دیش دیلی دی دینگ ماشالا دیش گیگیلینگ ماشالا
-آی مو خرمایی چش عسلی نی نای نانای نای
-گیر کردم تو شبی که، گفتی باید جدا شیم
چشمامو وا میکنم میبندم، پیشم شاید تو باشی
سشوارو خاموش کردم و دوباره صدامو انداختم رو سرم...
حالشو دارین ی داستان کوتاه بذارم؟
فعلا دو بخش براش نوشتم، اگه اوکی بود و حالشو داشتم ادامش میدم
بازنشر کرده است.
آدینه به نیکی
دلتون شاد
عاقبتون آباد


پادکست انگیزشی:
لینک
مشاهده ۶ دیدگاه ارسالی ...
  • ꧂زهرا ارشدسرای شادی꧁

    🌿🌺✨ جمعه تون گلباران
    🌿🌸✨یه سـلام گرم
    🌿🌺✨یه آرزوی زیبا
    🌿🌸✨یه دعـای قشنگ
    🌿🌺✨ بـرای
    🌿🌸✨تودوست مهربانم
    🌿🌺✨الهی
    🌿🌸✨روزگارتون بر وفق مراد
    🌿🌺✨غم هاتون کم
    🌿🌸✨و زندگیتون
    🌿🌺✨پر از عشق و محبت باشه
    🌿🌸✨در پناه خـداوند باشیـد
    🌿🌸✨ممنون از همراهیت

    ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌
    ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌

  • اُرکیـده (مدیر کافه کتاب للو و ایرمائو)

    🌿🌺✨ جمعه تون گلباران
    🌿🌸✨یه سـلام گرم
    🌿🌺✨یه آرزوی زیبا
    🌿🌸✨یه دعـای قشنگ
    🌿🌺✨ بـرای
    🌿🌸✨تودوست مهربانم
    🌿🌺✨الهی
    🌿🌸✨روزگارتون بر وفق مراد
    🌿🌺✨غم هاتون کم
    🌿🌸✨و زندگیتون
    🌿🌺✨پر از عشق و محبت باشه
    🌿🌸✨در پناه خـداوند باشیـد
    🌿🌸✨ممنون از همراهیت

    ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌
    ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌


    جااانممم سلام مادرررر
    قربونتون برم من ک
    الهی آمین و همچنین

ترس من از مُردن،
رفتن به آن دنیا و دیدن دوباره‌ی آدم‌های این دنیاست...!
این زندگی ب من اون استیکی ک تام و جری میخوردن بدهکاره
این زندگی ب من یه سفر مجردی با رفقا با ماشین شخصی بدهکاره
مشاهده ۵ دیدگاه ارسالی ...
خب بریم ادامه
این زندگی ب من ی بابای پولدار بدهکاره
من به خودم یه اراده قوی و تلاش خیلی بیشتر بدهکارم
من به خودم یه روز بدون غصه بدهکارم!
این زندگی ب من یه روزِ بدون فکر و خیال بدهکاره
این زندگی ب من یه حیوون خونگی بدهکاره
این زندگی ب من بلد بودن حداقل یه ساز موسیقی بدهکاره
این زندگی ب من یه سفر اروپایی بدهکاره