" عشق " را
باید از زمزمه ی
بارش چشمان تو
با واژه احساس سرود

و در این ...
قدرت دریـایی تو
کشتی توفان زده را
در دل امـواج سپرد
💕
  • ماه بانو

    «مقایسهٔ عشق»

    من شبیه دیگر عاشقان تو نیستم، بانوی من
    اگر دیگری ابری به تو دهد
    من بارانت می‌دهم
    اگر دیگری فانوسی دهد
    من ماه را در دستانت می‌نهم
    اگر دیگری شاخه‌ای دهد
    من درختان را برایت ارمغان می‌آورم
    و اگر دیگری کشتی به تو بدهد
    من سفر را پیشکشِ تو می‌کنم.

    .
    .

  • S E P E H R

    زیباست ماه بانو
    اگر چه دل به کسی داد، جان ماست هنوز
    به جان او که دلم بر سر وفاست هنوز

    ندانم از پی چندین جفا که با من کرد
    نشان مهر وی اندر دلم چراست هنوز؟

    به راز گفتم با دل، ز خاطرش بگذار
    جواب داد فلانی از آن ماست هنوز

    چو مرده باشم اگر بگذرد به خاک لحد
    به بانگ نعره برآید که جان ماست هنوز

    کجاست خانهٔ قاضی که در مقالت عشق
    میان عاشق و معشوق ماجراست هنوز

    نیازمندی من در قلم نمی‌گنجد
    قیاس کردم و ز اندیشه‌ها وراست هنوز

    سلام من برسان ای صبا به یار و بگو
    که سعدی از سر عهد تو برنخاست هنوز
     

  • ماه بانو

    دل نمیبنــدے ولــــے دل
    راچه آســـــان میبـری

    تیر مــژگان میــزنے
    از دیـــده جان میبــری

    از میـان دفتــــر گلـــهای
    شعــــر باغ عشــق

    عاشقــے را پشــت چشمـــانت
    گـــروگان میبـــری

  • S E P E H R

    دل نمیبنــدے ولــــے دل
    راچه آســـــان میبـری

    تیر مــژگان میــزنے
    از دیـــده جان میبــری

    از میـان دفتــــر گلـــهای
    شعــــر باغ عشــق

    عاشقــے را پشــت چشمـــانت
    گـــروگان میبـــری


    ترکتازی مکن ای یار، که در کشورِ عشق
    ترکتازی هنر و شیوه ی قفقازی هاست

    رام و در دامِ تو هستند غزالانِ غزل
    تیرِ مژگانِ تو در اوجِ نظر بازی هاست

    صیدِ چشمانِ تو شد صائم کاشان آری
    آهوی چشمِ تو مشهور به تک تازی هاست

  • ماه بانو

    دلبران، دل میـبرند، اما تـو جانم میـبرے
    ناز را افزوده ، با نازت توانم میـبرے

    سوز دردِ عشق را با غمزه های ناز خود
    تا ته قلب من و تا استخوانم میـبرے

    میزنےچشمڪ نهانے، جانِ تـو! جان خودم!
    با تڪان پلڪ خود تا بیڪرانم میبرے

    تاڪه میخواهم بگویم راز خود را ناگهان
    دستهاے مهربان را بر لبانم میبرے

    میڪنے ساڪت مرا با بوسه هاے بی هوا
    شعر را با بوسه از روے زبانم میـبرے

    تو شبیه دلبران هستی ولي جور دگر
    دلبران، دل میبرند، اما تو جانم میبری...

  • S E P E H R

    دلی یا دلبری یا جان و یا جانان نمی دانم؟
    همه هستی تویی، فی الجمله این و آن نمی دانم؟

    یکی دل داشتم پُرخون شد آن هم از کفم بیرون
    کجا افتاده و مجنون ، در این دوران نمی دانم؟

    دلم سرگشته می داند ، سر زُلف پریشانت
    چه می خواهد از این مسکین سرگردان ،نمی دانم؟!

    اگر مقصود تو جان است ، رُخ بنما و جان بستان
    و گر قصد دگر داری ، من این و آن نمی دانم؟

    نمی یابم تو را در دل ، نه در عالم نه در گیتی
    کجا جویم تو را آخر ، من حیران نمی دانم؟

    ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍

  • ماه بانو

    جایی که تو باشی خبر از خویشتنم نیست
    _کدکنی

  • S E P E H R

    هرجا که تویی، مرکز تصویر جهانست...
    سپاس از همراهیتون مهربانو... لذت بردم... شما هم عالی بودید... با اجازه...شبتون گلستانه خانوم