آنکه بی ما دید بزم عیش و در عشرت نشست

گو مهیّا شو که می‌باید به سد حیرت نشست

آمدم تا روبم و در چشمِ نومیدی زنم

گَردِ حرمانی که بر رویم در این مدّت نشست

بزم ما را بهرِ چشم بد، سپندی لازم است

غیر را می‌باید اندر آتشِ غیرت نشست

مسند خواری بیارایید پیشِ تختِ ناز

زانکه خواهیم آمد و دیگر به صد عزّت نشست

وحشی آمد بر در رد و قبولت، حکم چیست

رفت اگر نبوَد اجازت ور بوَد رخصت نشست

وحشی بافقی- غزل شماره 62

بازنشر