التزامی درکار نیست. فقط از غیر منتظره ها عبور میکنیم و روی خطی صاف و ساکن یورتمه می دویم. نور تنها جهتی ثابت را در مرزِ ثباتِ شادی حزن مشخص میکند. بی اعتنا حرکت میکنیم، بلکه جایی وجود خود را کاملا حس کنیم و به آن آگاهی داشته باشیم. دستو پا میزنیم شنیده شویم اما فقط پرتویی بی جان بین رقصِ نور هستیم. می دویم، می رقصیم، میزنیم و می شکانیم و می فشاریم و می زاییم و درد. گرچه همه اینها بخشی از زیستن است. اما کمی زیستنمان دردناک تر شده. وجودمان را تثبیت نکرده ایم. دستو پا میزنیم، اما نور هستیم. هیچکس به نور اعتنایی نمیکند. نور شدیم، گم شدیم. به قصد شنیده شدن نادیده گرفته شدیم. امان از این درد، آدمی را خر میکند. آه که زیستن اینقدر سخت شده. مدام میمیریم و زنده می شویم درون این چرخه نور. راه زیاد میبینیم، اما توان رفتن نداریم…

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.