دیر شد

آنقَدَر دیر آمدی قلبم ز عشقت سیر شد
سال ها با یاد تو اندیشه ام تحقیر شد

در غیابت سوختم من تلّ خاکستر شدم
بی تو هر ثانیه با ثانیه ای درگیر شد

یک به یک گل های باغ خاطراتت خشک شد
لحظه های بی تو مملو از غمی دل گیر شد

هر چه مرهم یافتم بهر دلم شد بی اثر
راهم آخر منتهی بر خانه جن گیر شد

حسرت باری دگر بوسیدن لب های تو
همچو کابوسی شبیه تیغه شمشیر شد

از نفس افتاده ام در زیر بار انتظار
وه چه زود عاشق شدیم ، آوخ چه زودی دیر شد

از فشار بی تو بودن هر نفس آتش گرفت
دانه دانه روزهای هجر تو زنجیر شد

گفته بودی عاقبت روزی رهایم می کنی
این منِ خودکرده را اندوه و غم تدبیر شد

آمدی اما دگر افتاده ام از حال و تاب
اشتیاق با تو بودن طعمه تقدیر شد

بی ثمر عمری کشیدم حسرت عشق تو را
در فراغت(( حادثه)) اوج جوانی پیر شد

بابک...حادثه

بازنشر