فاطمه رها
۷۳ پست
زن، مجرد
ليسانس
دین اسلام
ايران، قزوين
زندگی با خانواده

تصاویر اخیر

بازنشر کرده است.
اثر لب های تو
برند تمام لیوان هایی است
که با آن ها دلتنگی هایم را نوش جان کردی
یک روز صورتی، یک روز قرمز
من،
به تعداد تمام کافه هایی که رفته ایم
سرشار از خواستن توام
و تو
به اندازه تمام این لیوان ها
به لب هایم بوسه بدهکاری
تو، خواستنی ترین بدهکار دنیایی
بازنشر کرده است.
رنگ بوی شهر عوض شدست.
گویی خروار خروار دلتنگی پاشیده اند بر خیابانهایش.
مدتیست علف های هرز گوشه جدول، بوی باران را حس نکردند.
پسرک گل فروش پشت چراغ قرمز شبها با دسته گل به خانه برمیگردد.
مدتیست جز گرد و خاک کسی بطرف نمیکت دونفره پارک سر کوچه نمیرود.
دقیق نمیدانم از کِی...
فقط میدانم خیابانها دلتنگ اند، گلها دلتنگ اند، ابرها دلتنگند...
من به درک!
نیمکت دونفره پارک سر کوچه زیر خاک دلتنگ است...
بازنشر کرده است.
برایت چه بخواهم ز خدا؟
بهتر از اینكه خودش پنجره ی باز اتاقت باشد
عشق محتاج نگاهت باشد
خلق لبریز دعایت باشد
و دلت تا به ابد وصل خدایی باشد که “همین نزدیکیست”
بازنشر کرده است.
چشمانت آتــــــش به جان کدام راه گم کرده ای میزندباز

که از حرارتش دل بی قرار مـن اینگونه میسوزد..

چند نگاه خسته دیگر به انتظارت بنشینم

چند شبانه… چند عاشقانه.
بازنشر کرده است.
این بار که آمدی

دستانت را روی قلبم بگذار

تا بفهمی

این دل، با دیدن تو نمی تپد

میلــرزد ..

پاییز را دوست دارم

برای وقت هایی که کنارت هستم و دلتنگت میشوم …!

همان وقت ها

که بی اختیار خودم را در آغوشت جای میدهم

دستانت را دورِ بودنم حلقه میکنی

قربان صدقه ی احساساتم میروی

و من زیرکانه

سرما را بهانه میکنم تا مبادا بفهمی که

دوست داشتنت چه بر سرم آورده !
مشاهده ۳ دیدگاه ارسالی ...
بازنشر کرده است.
وقتی دلت مثل من ترک برداشت
دیگر آمدن یا رفتن
بودن یا نبودن
هیچ فرقی نمی کند
آدم یک روز به جایی می رسد
که دلش می خواهد همیشه بخوابد
خواب چقدر خوب است
برای نداشتن ها …
بازنشر کرده است.
کم نه!
زیاد می خواهمت!
آنقدر که در تمام خاطره هایم، تو باشی...
قدم بزنی، بدوی، بخندی، بخوانی، برقصی، ببوسی، بمانی
و بدانی که من چقدر عاشق این فعل ماندنم
بازنشر کرده است.
برای تو می‌نویسم
تویی ڪه شبهایم بدون ستاره بارون چشمهایت
تاریڪ است و بی فـروغ،
دنیایم بدون آغـوش گرمت
سرد است و ترسناڪ ،
روزهایم بدون مِهر لبخندت
زشت است و غمگین،
پس باش!
باش تا باهم خیابانهای پاییز را به شیدایی قدم بزنیم
و همگام با رقص برگهای پاییزی برقصیم و عاشقی رو دوره ڪنیم!

مینویسم دوستت دارم
بازنشر کرده است.
حـــــــرف بـــــزن…
صدایت را دوست دارم
بگو…
فقط بگو
چــه فـــرق دارد
از مـــن ،
از تـــو
از بــــاران
در آغــوشــم بــگــیــر
و در گــوشــم
از مـــانـــدن بــگـــو
از دوستت دارم هایی بگو
که از شنیدنش دلم بریزد !!
گـــونـــه هــای خــجــالــتــی ام رنــگ بــگــیــرد
از دلبری چشمهایت بگو
که چگونه دلم را هوایی کرده
از هــرچــه خــودت مــیــخــواهـی
از خـــودت بـــگـــو
چـــه فــرق دارد از چـــه
فـــقــــط بـــگــــو
حـــرف بـــزن
عاشقانه صدایت را دوست دارم
مشاهده ۴ دیدگاه ارسالی ...
  • فاطمه رها

    چنان زلال شود
    آن کسی که تو را یک بار
    فقط یک بار نگاه کند
    که هیچ‌گاه کسی جز تو را نبیند از آن پس
    حتی اگر هزار بار هزاران چهره را نگاه کند .
    یتیمِ زیبایی خواهد بود این جهان اگر آدم‌هایش
    بدون رؤیتِ تو
    چشم گشوده باشند ‌.

    چگونه جهان به غربتِ ابدی
    دوباره عادت خواهد کرد
    اگر تو را نبیند…

  • سید فاطمیون

    عاشقانه صدایت را دوست دارم

بازنشر کرده است.
بازنشر کرده است.
از انتهای خیالت تا هر کجا بروی به هم می‌رسیم.
زمین بیهوده گرد نیست.
فرقی ندارد شرق یا غرب، شمال یا جنوب.
من تو را به هرجهت دوست دارم.
مشاهده ۵ دیدگاه ارسالی ...
بازنشر کرده است.
مبهم بمان
ای معشوق بی قرار

در حس مبهم قرار با تو

حلاوتی است

که نیست حتی در وصال
مشاهده ۳ دیدگاه ارسالی ...
بازنشر کرده است.
بتاب
ای خوبِ من امروز
بتاب
چون آفتابی گرم
که بی تو
سرد و بی جان و پریشان، خاطرم این دَم
و خانه
خالی و دلگیر
و بی اندازه غرقِ غم
که قلبم می زند پَر در فرازِ آسمانِ بودنت اینک
بخند
ای خوبِ من امروز
که لبخند تو و احساسِ شیرینت
برای زخمِ دلتنگیِ من مرهم
تو را من دوست میدارم
هزاران بار
هزاران بار می گویم
مشاهده ۵ دیدگاه ارسالی ...
بازنشر کرده است.
دیگر خسته شدم از کنارهم
چیدن واژه ها
بیان دلتنگی روزهایم از زبان شعرها
نه شنبه میخواهم
نه یکشنبه یا آخرهفته های عاشقانه
هیچ کدام را نمیخواهم
فقط تو ...!
لطفا بیا...
مشاهده ۳ دیدگاه ارسالی ...
بازنشر کرده است.
چه سود گر بگویمت که شام تا سحر نخفته ام

و یا اگر دمی به خواب رفته ام تو را به خواب دیده ام

چه سود گر بگویمت که بی تو با خیال تو به می پناه برده ام؟