اگر می خوای، پس متوقف نشو و برو
به من فکر نکن، آروم باش
من می تونم تنها باشم
تو کِ میدونی, هیچ دردی برای همیشه باقی نمی مونه
حتی می تونم هر لحظه دوباره عاشق شَم
این اتفاق نمی افتد!
من َم می دونم، حق با توس، ادامه بده
نترس، من واقعاً می تونم باهات دوست باشم
.
.
راستش, خیلی وقته دنبالت می گردم
من نگفتم می خوام برم
برو
برو
برو
برو از پیش َم لطفا
بس کن!
.
.
نرو، بمون، دروغ گفتم
این درست نیست، من هنوز برای جدایی آماده نیستم
چیزی بین ما ناتموم مونده
نرو، بس کن، دلم برات تنگ شده
.
.
از این طرف برو، برای هر دوی ما مناسب است
باور کن اُنقدآ هم که فکر می کنی غمگین نیستم
من شادی و هیجان شروع یک زندگی جدید رو در درونم دارم
همین حالا برو
برو
برو
برو از پیش من
لطفا بس کن
.
.
نرو! بمون،.
دروغ گفتم
این درست نیست، من هنوز برای جدایی آماده نیستم
چیزی بین ما ناتموم مونده
نرو، بس کن، دلم برات تنگ شده
تقصیر خودمان نبود:
عادتمان داده اند در هر انتخابی سخت بگیریم و دنبال اصالت باشیم!
اما خوب کِ دقت می کنی متوجه می شوی:
چند تکه چوب خشک و یک کتری دود زده و در نهایت یک استکان چای آتشی
یک گپ دوستانه و ساعتی همدلی
یک پیاده روی با موسیقی باد و رقصِ برگ های پاییزی
یک نیمکت قدیمی و اندکی تامل
یک دلنوشته یا یک کامنتِ صمیمانه در عین غریبگی های ظاهری!
حالِ دلمان را در ساده ترین شکل ممکن خوب می کرد و ما: گرد جهان می گشتیم!
/ _ _____
یادت باشِ رفیق:
مهم نیست جمله ها چقدر جذبت می کنن
مهم طول عمر و کاربردشون در شرایط مختلفه
مهم نیست آدما چقدر بد یا خوب به نظر میرسن
مهم واکنش مفید و حس حضورشون تو اوج نیازته
مهم نیست ملت ازت بیزار یا اکثریت عاشقت باشن
مهم بودنت خیلی وقتا, توی همین تاوان دادنا بدونه خطا رفتنه
مهم نیست الان غریبه ایم یا آشنا
مهم شناختی ی ک توی گذر زمان رقم می خوره
و
در نهایت اینکه:
داشتنه همه چیز بعده مدتی عادی و در آخر بی اهمیت میشه
مهم داشتنه رویاها و آرزوهایی ی که بهت انگیزه ی حرکت میده
.
.
/ _ _____
و
لحظه ای دریافتم:
ده ها شمعی رو که با هزار مشقت تو تاریک ترین شب هات
با تنها شاخه کبریتِ زندگیت روشن می کنی
با اولین آه ِعمیق ت خاموش میشن
.
.
/ _ _____
نمی توان کسی را به مسیری تازه سپرد
و
انتظار همان آدمِ سابق را کشید.
کِ در بازارِ زتدگی احتمال فروش همه چیز هست !
.
.
قبل از بیانِ ای کاش هایتان برای آنچه در دیگری اکنون نمی بینید
و
راهی کردنش بِ اُمیده دستاوردی بهتر !
به همه چیز خوب فکر کنید
/ _ __________
چرا ایستادی!؟
مگر تا بِ حال خورشید را هنگام طلوع ندیده بودی؟!
.
.
این آهنگ قدیمی است!
.
.
آن فیلم را 5 سال پیش دیده بودم!
.
.
من هیچوقت چنین رنگی نمی پوشم!
.
.
یک قرار دیگر!
برای همان تجربیاتِ تکراری؟!
.
.
من کِ یک دقیقه تحمل زندگی به سبک تو را ندارم!
و
آنجا کِ جمله ای برای تبادلِ یک حسِ مشترک نداریم
شاید سکوتمان.آخرین نشانه ی حیاتِ شعورمان باشد
/ _ ____
سرت را در لاک پنهان کن,که یک قرن دیر به دنیا آمدی
و
یا به رنگ جماعت درآ
و
خودت را حراج کن!
که اینجا همه چیز در تظاهر خلاصه می شَوَد
گاه با آذین بندی بیان
گاهی آرایش مو و چهره
گاهی ساختن بدن و پوشش
و
هیچکس خواستار اصالت نیست !
زمانه ای که باید عصای موسایت را با چوب دستی چاپلین معامله کنی !
عصری کِ چهره پردازان و چاپلوسان ارزش های انسانی را
به سیرک های شبانه و کاغذهای باطله
به میمون های کُپی کار و یکی های برای همه
و
همه های فدای یکی معامله می کنند !
.
. سرت را در لاک پنهان کن که یک قرن دیر به دنیا آمدی
نگاه کن!
پُست های شبانه ام را
شبیه مشت هایی پُر شده از گندم است
برای کبوترانی که هنوز
به پروازشان در اوج اُمیدوارم
چ کسی می داند!
شاید بعد من
کبوتری تا روح خسته ام پرگشود
و
مرا شبیه به کسی که بودم و هرگز نَزیست به یاد آورد
\/_ ____
نرگس صبوری
بدترین حس دنیا