شب به شب
دلتنگتر میشوم
بدون آنڪه به یاد بیاورم چرا
مگر قرار نبود فراموشم شوی
پس چرا هنوز هم هر شب
دلم برایت تنگ میشود
باور ڪن، مقصر من نیستم
این تویی ڪه در سرم،
بینهایت پُر رنگی
گله دارم
از که نمیدانم
از چه نمیدانم
این روزها دردی در من سنگینی میکند
نمیدانم دلیلش کیست یا چیست
خسته ام از تمام جهان
دلم کمی آرامش میخواهد
گفتند: اشک بریز خالی میشوی..
خالی نشدم که هیچ ...
گاهی دلم هیچ چیز نمیخواهد
جز گپ ریز ریز با مادرم
هی من حرف بزنم
هی او چای تازه دم بریزد،
هی چای ام سرد بشود
هی دلم گرم
آنجا که چای ات سرد میشود
و دلت گرم
"خانه مادر است"