می گویم :چتر بردارم؟
شاید باران ببارد!
می گویی : نه زود بر می گردیم ،
مگر چقدر راه رفتنمان وقت می گیرد!
می گویم:بعدِ سالها آمده ای که کمی بمانی!!
می خواهم تا جایی که می توانیم قدم بزنیم ،
برویم به تمام راه های نرفته
می گویی: باشد میرویم تا خود صبح می دویم ،
تا آنجا که بخواهیم
می گویم: چتر بیاورم ؟ شاید باران ببارد!
می گویی :چتر نمی خواهد ،
خیال که خیس نمی شود
“پگاه عباسی”
این زن ،
همان زنی است
که روزگاری را عاشق بوده
همان زنی است
که دیروز تا کمر میان جویِ کنار خیابان خم شد
احساسش را
و دوستت دارم هایی را که ،
سالیانی کنج لب هایش خاک می خوردند را ،
بالا آورد
این زن بی احساس را ، اینگونه نگاه نکن
این زن همان زنی است که،
وجودش را
خودش را
دوست داشتنت را
واحساسش را
در جوی کنار خیابان بالا آورده است
حق دارد عمریست ،
با همان سنگی که به سینه می زد ،
سنگسار شده
سنگی به نامِ ” تو ”
سلام من به خوزستان پیام من به سامانش
به بهمنشیر جوشان و به کارون خروشانش
به خرمشهر زیبا و به اهواز دل افروزش
به آبادان آباد و هرمزجان ویرانش
الا ای خاک خوزستان تو آنستی که دیدستی
سکندرها و قیصرها و لشکرهای جوشانش
اگر از هول قیصر بند شادروان گسست از هم
بدیدی دست و پا در بند آخر زار و گریانش
بمان آباد و فرخ روز و شیرین کام و روشن دل
که ایران مهد دانش هاست نپسندند ویرانش
آبادان تسلیت💔
دلم ميسوزد و كارى ز دستم برنمى آيد
از تمام وجود تسليت ميگيم به مردم خونگرم آبادان و مردم جنوب كشورم