از چشم های تو
فقط یک جفت در دنیا وجود دارد
تک و بی نظیر؛
دست نیافتنی و بی انتها؛
تو بیا ...
تمام تیله های سیاه دنیا را نشان من بده
تمامِ چاله هایِ عمیقِ را هم؛
عاشق هیچ کدام نمی شوم
حتی اگر کپی برابر اصل باشند
ﺁﻣﺪﻥ , ﺭﺳﻢ ﻭ ﺭﺳﻮﻡ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ
ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﻫﺮﮐﺲ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﺭﺳﯿﺪ ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﺑﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﺩ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻭ ﻭﺍﺭﺩِ ﺧﺎﻧﻪ ﯼ ﺩﻝ ﺷﻮﺩ
ﻣﻬﻤﺎﻥ ﻓﺮﻕ ﺩﺍﺭﺩ ..
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻋﺰﯾﺰ ﺍﺳﺖ
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻫﻢ ﻣﺴﺎﻓﺮ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ؛ ﻣﯽ ﻧﺸﯿﻨﺪ؛ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﺩ
ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﻫﻢ ﺑﻐﺾ ﺧﺎﻟﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺑﻌﺪ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ
ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥِ ﺑﻐﺾ ﻫﺎﯾﺶ ﺷﺎﯾﺪ ﯾﮑﻬﻮ ﺑﮕﻮﯾﺪ:
ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺑﻤﺎﻧﻢ ؟
ﯾﺎ ﻣﺜﻼ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ:
ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ
ﯾﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ:
ﻣﻦ ﮐﻨﺎﺭِ ﺗﻮ ﭼﻘﺪﺭ ﺁﺭﺍﻣﻢ
ﺗﻮ ﺣﻮﺍﺳﺖ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻫﺎ ﺗﻨﻬﺎ ﯾﮏ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺍﺳﺖ... ﯾﮏ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺑﻐﻀﯽ ﺧﺎﻟﯽ ﺷﺪﻩ !
ﺁﻣﺪﻥ ﻭ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﺩﯾﻮﺍﻧﮕﯽ ﺩﺍﺭﺩ !
ﻣﯿﺎﻥِ ﮔﺮﯾﻪ ﻫﺎ ﺧﻨﺪﯾﺪﻥ ﻭ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﮐﺸﯿﺪﻥ ﺩﺍﺭﺩ
ﺷﺎﻧﻪ ﺑﺎﻻ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻦ ﻭ - ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻝِ ﺑﻐﺾ ﻫﺎﯾﻢ ﻣﻦ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ - ﺩﺍﺭﺩ
ﺁﻣﺪﻥ , ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻫﺎﯼِ ﮐﻮﭼﮏ ﻣﺜﻞِ ﺷﺮﻡِ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﮐﻠﻤﺎﺕ
ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯼِ ﭘﺮ ﺷﺪﻩ ﺍﺯ ﺍﺷﮏ
ﻧﮕﺎﻩ ﻫﺎﯼِ ﻃﻮﻻﻧﯽ ﺍﺯ ﺳﺮِ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ
ﻭ ﺯمزﻣﻪ ﻫﺎﯼِ ﺑﯽ ﺻﺪﺍ ﻣﺜﻞِ : ﺟﺎﻧﺎ ! ﭼﻪ ﺧﻮﺏ ﮐﻪ ﺁﻣﺪﯼ ﺩﺍﺭﺩ
ﺁﻣﺪﻥ , ﺣﺴﺎﺩﺕ ﻫﺎﯼِ ﺩﺧﺘﺮﺍﻧﻪ
ﻏﯿﺮﺕ ﻫﺎﯼِ ﺑﻪ ﺟﺎﯼِ ﻣﺮﺩﺍﻧﻪ ﺩﺍﺭﺩ
ﺁﻣﺪﻥ , ﻣﺎﻧﺪﻥ ﺩﺍﺭﺩ
به تو فکر میکنم ، عشقِ دلپذیر من،
به تمامِ تو؛
مثل باد،
که رها میشود در گندمزار،
و تمامِ من را درمینَوردد؛
چقدر شعر این آهنگ قشنگه : )
♪♪♪
نگاه ناگهان تو، به چشم من همین که خورد!
تمام من خلاصه شد؛ درون چشم های تو…
گمان نمیکنم؛ شود دوباره با خود آشنا
دچار گشته هر که بر جنونِ چشم های تو!
ببر مرا به عالمت…
به عالمِ جنون خود!
بیا بیا، ببر مرا…
دلم از اینجا زده است
به موج ها بگو؛ کمی یواش تر بهم زنند!
حوالی تو یک نفر، دلی به دریا زده است…
عطر تو را نفس زدم؛ درونِ سینه آنقدر
که آه هم می کشم، بوی تو پخش می شود!
بریز هر چه رنگ را به پرده ی جهانِ من…
که روی بومِ من
فقط نقشِ تو، نقش می شود
ببر مرا به عالمت…
به عالمِ جنون خود!
بیا بیا، ببر مرا…
دلم از اینجا زده است
به موج ها بگو؛ کمی یواش تر بهم زنند!
حوالی تو یک نفر، دلی به دریا زده است...
زمانی ڪه
در رنجی یا رویااا
همیشه زمانی ڪه نزدیڪی یا دور
همیشه مال منی زیبای من همیشه..!!!!!
چه زیبا چه گیـرا ،
عاشقانه دوستت دارم
مثل یڪ عطرفرانسوی گیـرا دوستت دارم
یا مثل یک فنجان قهوه ی ترڪ
و عطـرآگین سفارشی به اندازه ی
دنیـا دوسٺٺ دارم...!!!!
آدمی زاد عجیب است!
میجنگد برای خواسته شدن،
وقتی خیالش از دوست داشتنِ
طرف مقابل راحت میشود،شروع میکند،
به دوست نداشتن! شگفت خود آزاریم و غریب...!!!
من خستـه ام
و هیچ حاجتی به تأیید هیچ پـروانه ای نیست
کافی ست دکمـهی پیـراهنِ پـریروزم را
باز کنـی...
تا پاره پاره هایِ عـریانِ
عمـرِ هـزار پـروانه را، به سـوگ بنشینی....
من خیسِ خستگی ام
بیااا شـانه هایت را
بالش خیلِ خستگی هایم کن
شاید شبـی
زخمهایـم را زمین بگذارم...!!!!
و من گاهی ، نه صورتت ، نه چشمانت
که دلم می خواهد صدایت را ببینم...
حالت الان من ازخستگی...
شبتون بسیار خنک وارووووم
خاطرم را
الفتی با اهل عالم نیست،
نیست...
کز جهانی دیگرند و
از جهانی دیگرم...
سرت به شانه ی ابر است ، ماه محجوبم !
بخواب ماه قشنگم ، بخواب محبوبم !
Hamid
عالی
آزاده
عالی
مرسی