رفتن آن نیست که تو
ساکت را ببندی ومن
با کاسه ای آب وقرآنی در دست
با نگاهی اشک آلود
تا انتهای کوچه
بدرقه ات کنم
رفتن
همیشه حاصل یک
فعل فیزیکی نیست
گاهی رفتن
کوچ کردن
از قلبی
چشمی
نگاهیست
که تو هرگز باورش را نداری...
تو آن یگانه معبود محبوبم هستی که
هنگامه زمزمه نام زیبایت بر زبانم،
محروم و ناامید از همه كس و همه جا
همه تن سوی تو می شوم که
همواره معجزه نام و يادت
گره گشایش نقطه های کور زندگیم است.
شب من
با نوشتن نامه های عاشقانه
برای تو
می گذرد؛
و سپس
روز من
با محو کردن هرکدام ،
سپری می شود؛
کلمه به کلمه!
و در این میان
قطب نمای زرین من
چشم های تو است ؛
که به سمت دریای جدایی
اشاره می کند!