| vv44 |
"امشب"
به میخانه ے چشمانت دخیل بسته ام...
آغوش پلڪـهایت را بڪَشاے...
"امشب"
از هواے چشمانت
نفس ، نفس
عشـق می نوشم...!!
چه کرده ای
که از پشت فرسنگها و سالها فاصله
بی آنکه ببینمت
بی آنکه لمست کنم
بی آنکه هرگز بوسیده باشمت
ازآنِ تو شدم
متعهدترین لااُبالی دنیا...
آرميده ميان دو پلک توأم
كه اين حضور پنهانی لهجهی غريبی دارد
تا دور میشوي
از گلوی يک ستاره سُر میخورم
تا نامت را دوباره جار زنم
وابسته شد
تمام من
به تمام تو...
میدانی
من زیباترین زن میشوم
اگر تنها
در آیینه ی چشمان تو
تفسیر شوم ❤️
ali_013
لایک