باور نمی کنید ولی من
دستم به خون خویشتن آلوده ست
من خود گواه می شوم / _ آری:
.دســـتم همیــشه دشــمن مـن بـوده است

بر من ببخش دســتِ محبت!
ـ این گونه سرد‌مهری دســتم را ـ
کین اشتیاق ِ وازده / آنقدر
.در انزوا نشــسته که فرســوده است

باور کن ای عطـوفت ِ دســتت
تنها نیاز ِ زیستنم / عمری‌ست
در دســت‌های هیچ عزیــزی
.این دســت‌های خســته نیاسوده است

محکوم سرنوشت غریبم
با شانه‌های خم شده / هر روز
تا بشکند برای همیشه
سنگی به سنگ‌های خود افزوده است

مأیوس‌تان نمی‌کنم اما
.بیهوده است بازی ِ گـل با من
این پوچ، گل نمی‌دهد / آری:
.دســت مرا مگیر که بیهوده است

این دســت را مگیر که روزی‌ش
.دیــوانه‌ای گرفت و جهان‌اش ســوخت
شاید مرا که لعنتی‌ام / عشــق
.تنها به این گناه نبخشوده است . . .

(محمد علی بهمنی)

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.