نزدیک بود گریه اش بگیرد،
حس کرد نوک بینی اش خیس شده،
ازجا پرید باران میبارید،
شاخه های بید مجنون تکان میخورد،
و روی نیمکت روبه رو هیچ کس نبود ...

زویا پیرزاد

بازنشر