چترها در شُرشُر دلگير باران مي‌‌رود بالا
فكر من آرام از طول خيابان مي‌رود بالا

من تماشا مي‌كنم غمگين و با حسرت خيابان را
يك نفر در جان من مست و غزلخوان مي‌رود بالا

خواجه در رؤياي خود از پاي‌بستِ خانه مي‌گويد
ناگهان صدها تَرَک از نقش ايوان مي‌رود بالا

گشته‌ام ميدان ‌به‌ ميدان شهر را، هر گوشه دردي هست
ارتفاع درد از پيچ شميران مي‌رود بالا

درد من هرچند درد خانه و پوشاک ارزان نيست
با بهاي سكه در بازار تهران مي‌رود بالا

/
( حسین جنتی )
/



... !/

فكر من آرام از طول خيابان مي‌رود پايين
يك نفر در جان من اما غزلخوان مي‌رود بالا

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.