🌸غنچه خندید ولی باغ به این خنده گریست

🎋غنچه آنروز ندانست که این گریه ز چیست

🌸باغبان آمد و یک یک همه گلها را چید

🎋باغ عریان شد و دیدند که از گل خالیست

🌸باغ پرسید چه سودی بری از چیدن گل؟

🎋گفت پژمردگی اش را نتوانم نگریست

🌸گریه ی باغ از آن بود که او میدانست

🎋غنچه گر گل بشود هستی او گردد نیست

🌸رسم تقدیر چنین است و چنان خواهد بود

🎋می رود عمر ولی خنده به لب باید زیست😊

بازنشر