شنیده بودم قلب انسان به اندازه مشت گره کرده اوست
مشت میکنم و خیره میشوم به انگشتهای گره خورده خودم.
دستم را میچرخانم و به دور تا دورش نگاه میکنم،چقدر کوچک و
نحیف باید باشم قلبم،در عجبم از این کوچک و نحیف،که چه به
روزم آورده.وقتی تنگ میشودچنگ بی اندازه به گلویم و نفس را
سخت میکند،وقتیکه میخواهد، ولی نمیتواندموج موج اشگ
میفرستد سراغ چشمهایم،در عجبم از این نحیف.

« شاملو»

بازنشر