_امروز یه غریبه اومد نشست ڪناٰرم‍‌ ..
یهو بهش گفتم‍‌ میشه بدوטּِ اینکه اسم‍‌ِ همو بدونیم‍‌
باٰ هم حرف بزنیم‍‌ ؟¡
گفت چراٰ ڪهـ نه ؛ یکم‍‌ مـטּ حرف زدم‍‌ یکم اوטּ
نه چیزے اضافه پرسید ؛ نه مـטּ چیزۍ پرسیدم‍‌
جفتموטּ حرف زدیم‍‌ ..
بعدم‍‌ یکی اومد دنباٰلش چشمهاٰش برق زد
خداٰحافطے ڪرد و رفت..
راست میگـטּ که آدما گاٰهے میتونن شفاٰۍِ آدمی بشـטּ
همینطور راٰه افتادم‍‌ تو خیابوناۍِ باٰرونۍ قدم زدم‍‌
یه هدبند هم‍‌ از دست فروش خریدم‍‌
خیلۍ بهم چسبید 🌱 . .

بازنشر