خودت را دریغ نکن از من
بگذار، بوسه ات معجزه ای شود
و تمام این شب ها را بخیر کند...
آنقدر عزیزی
که به دل نمی نشینی
تو به جانم نشسته ای
به جان همه آرزوهایم...
در باران
همه تندتر راه می روند
تنها منم که ایستاده ام
و با چشمانم به تو فکر می کنم...
کاش همه می فهمیدند که
دل بستن به کلاغی که دل دارد
بهتر از
دل باختن به طاووسی است
که فقط ظاهر خوشگل دارد...
جان من و جان تو را
هر دو بهم دوخت قضا...
تماشایت میکردم
با چشمانی که
لهجه بوسه داشتند...
مگر لایق تکیه دادن نبودم
تو با حسرت شانه من چه کردی
مرا خسته کردی و خود خسته رفتی
سفر کرده! با خانه من چه کردی...
دچار یعنی
دو چشم داری
ولی حواست
چهار چشمی پی یکی است...
لب هایت را با بوسه ای میبندم
باور کن بوسه نمیفهمد
آزادی بیان یعنی چه...
دلتنگ كه باشي
هيچ چيز آرامت نمي كند
دلت يك پاي رفتن مي خواهد
و يك دنيا راه...
دل هر آدمی دری دارد
باید باز کنی در دلت را
روی لبخندها...
ببوس مرا بی وقفه
باز هم بلند ببوس مرا
آری، عشق همين سفرهای
طولانی را می طلبد...
گاهي دروغ خوب است
مي گويم سردم است
تا به این بهانه
مرا در آغوش بگيري...
بي عشق بشر
زندگي اش حيران است...
کاش آدم ها می دانستند که در هر دیدار
یک تکه از یکدیگر را با خود می برند...