دلبرم اندر خیالم خود نمایی میکند
در فراقش ای دل من بینوایی میکند
او برفت و پشت پا زد بر دل و دنیای من
کار دل را بین که بهرش بیقراری میکند...
ترسم آخر زغم عشق تو دیوانه شوم
بیخود از خود شوم و راهی میخانه شوم
آنقدر باده بنوشم که شوم مست و خراب
نه دگر دوست شناسم نه دگر جام شراب...
دلبرم اندر خیالم خود نمایی میکند
در فراقش ای دل من بینوایی میکند
او برفت و پشت پا زد بر دل و دنیای من
کار دل را بین که بهرش بیقراری میکند...
چون کنم یاد تو، نوری با من است
غایبی، اما حضوری با من است
درد دلها میکنم با عكس تو
وه عجب سنگ صبوري با من است...
ﺷﺒﻬﺎ ﮔﺬﺭﺩ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻩ ﻧﺘﻮﺍﻧﻢ ﺑﺴﺖ
ﻣﺮﺩﻡ ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﻭ ﻣﻦ ﺍﺯ ﻓﮑﺮ ﺗﻮ ﻣﺴﺖ
باشد ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﯾﺶ ﺧﻮﻧﻢ ﺭﯾﺰﯼ
ﺗﺎ ﺟﺎﻥ ﺑﺪﻫﻢ ﺩﺍﻣﻦ ﻣﻘﺼﻮﺩ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ...
خیالت همیشه هست
اما امروز دلم خودت را خواست
نه خیالت را...
چه رفتن ها كه مى ارزد
به ماندنهاى پوشالي...
گفتي كه مي بوسم تو را
گفتم تمنا مي كنم
گفتي كه گر بيند كسي
گفتم كه حاشا مي كنم...
نگاهم مي كني، قلبم درون سينه مي لرزد
نگاهم كن، نگاه تو به درد سينه مي ارزد...
در آخر
زندگي مي رقصد به ساز من...
نه به خانه، دل قرار و
نه به کوی، یار گیرد
به کجا روم ندانم
که دلم قرار گیرد...
تو زيباتر از آني كه كنم
وصف و بيانت...
مینای کسی باش
که مست از دگری نیست...
مثل نفس هایم دوستت دارم
همانقدر بی اختیار...
جرعه به جرعه میدهم
شعر به نوش دلبرم
دل که نکرد اثر به او
شـعر کند مگر اثر...