دلم با توئه فکر چیزی نباش خودم غصه هاتو به جون می خرم تو رو با خودم هر کجا که بگی تو رو سمت لبخند و گل می برم...
با من قدم بزن
برایم از فاصله ها بگو
از آنجا که تنگنای حضورم را
به سرمای فاصله ای بخشیدی
که ترجیحت ، بندهای دلم را
در عصیان لبخندهایی دروغین
در گستره ای از خیال و رویا
به اسارت خواهش هایی برد
که از تمنای بودنت ؛ سرباز زند
و تو در فاصله ها
دنبال رد پای کدام نسیم
به بیراهه ها رفتی ؟!
در من بوی دارچین
در تو عطر بهار نارنج
بیا دست در دست هم
قدم بزنیم
کوچههای پایتخت را...
از چهره ى تو
چیز زیادى یادم نیست
جز این که
اقیانوس آرامى
ریخته بود بین چشمهات
و روى طراوت لب هات
زمزمه ى تردى بود
که گنگم مى کرد
و نمى گذاشت
از چهره ى تو چیز زیادى
یادم باشد.....
تو اگر نباشی
مثل ان است که
در شهر ادمی
در اسمان ستارهی
در جنگل صدایی
و در شب ترانهی نباشد
بیمار خنده های توام بیشتر بخند خورشید آرزوی منی گرمتر بتاب
از باغ های حافظ تو..
..................................................................................
تا سطرهای بی خواب من
چقدر بیراهه هست!
می خوابم
این بار
به عطر چشمانت
با سرمه ای که در چشمان هر نهنگی هست
بی مِی
بی ساغر
از هزاره ی طوفان های در راه
چگونه است گریستن بر فریادهای مانده در خیزاب
بانوی درخت های خیس و تب دار
برخیز
بیا به ساحل برویم
مرگ تاوان کمی است
برای چشمان تو.....
به من
در عمق نگاهت
که نا کجای جهانست
وطن بده...
.
" افشین یداللهی"
عطر پرتقال می گیرد نفسم از تو که می گویم نارنجی می شود دنیایم تو را که می بینم و تو بکرترین منظره ای مثل درخت پرتقالی که در پاییز به بار نشسته باشد! پر از بوسه پر از دوستت دارم❤
ازمیان تمام چیزهایی که دیده ام
تنها تویی که میخواهم به دیدن اش ادامه دهم
از میان تمام چیزهایی که لمس کرده ام
تنها تویی که میخواهم به لمس کردنش ادامه دهم.
خنده ی نارنج طعمت را دوست دارم.
چه باید کنم ای عشق؟
هیچ خبرم نیست که رسمِ عاشقی چگونه بوده است
هیچ نمیدانم که عشق های دیگر چه سان اند؟
من با نگاه کردن به تو
با عشق ورزیدن به تو زنده ام .
عاشق بودن، ذاتِ من است.
در کنار تو
در کوچه
چهار فصل سال ناگهان گل دادند!
نرگسى در چشمان تو
گل سرخى بر لبان تو
شقایق بر گیسوان تو
اقاقیایى در دستان تو
و من در پیشگاه تو سکوت کردم ....
"احمدرضا احمدی"
پ.ن:
چشمانت ...
مرا شاعر کرد ...
و گیسوانت..
مرا نقاش...
غم فراق تو...
مرا روزی خواهد کشت...
هرچه در این زندگی بود...
از تو بود...
"مهران عامری"
یکی درد و یکی درمان پسندد
یکی وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد
| بابا طاهر |
من دربارهٔ تو
به آنها نگفتهام...
اما تو را دیدهاند
که در چشمانم شنا میکنی...
من دربارهٔ تو به آنها نگفتهام
اما تو را در کلماتم دیدهاند...
عطرِ عشق،
نمیتواند پنهان بماند...