elahe

از حکيمی پرسيدند: معني زن چيست؟ با تبّسم گفت: لوحی از شيشه است که.. بیشتر

elahe
۲۰۴ پست
۳ دنبال‌کننده
زن
۱۴۰۲/۰۳/۰۵
ليسانس
دین اسلام
ايران، تهران
طبیعت گردی، مسافرت ،دور همی

تصاویر اخیر

بازنشر کرده است.
پدر: خوشحالم که "دیوید" رو فراموش کردی
سابرینا: آره، فراموش کردم... اما با یه عشق دیگه حالا این عشقُ چطوری فراموش کنم؟!

🎥دیالوگهای ماندگار
مشاهده ۵۱ دیدگاه ارسالی ...
بازنشر کرده است.
َ
خوب است آدمی جوری زندگی کند که آمدنش چیزی به این دنیا اضافه کند
و رفتنش چیزی از آن کم...!
حضور آدمی باید وزنی در این دنیا داشته باشد.
باید که جای پایش در این دنیا بماند.
آدم خوب است که آدم بماند و آدم تر از دنیا برود.
نیامده ایم تا جمع کنیم، آمده ایم تا ببخشیم، آمده ایم تا عشق را ؛
ایمان را ، دوستی را
با دیگران قسمت کنیم و غنی برویم
آمده ایم تا جای خالی ای را پر کنیم
که فقط و فقط با وجود ما پر میشود و بس! بی حضور ما نمایش زندگی چیزی کم داشت.
آمده ایم تا بازیگر خوب صحنه ی زندگی خود باشیم.
پس بهترین بازی خود را به نمایش بگذاریم....

🌹♥️
بازنشر کرده است.
َ
ما از قدر و قيمت خود آگاه نيستيم.

از گنج بی‌پايانی كه
درونمان نهان داريم آگاه نيستيم

و چون از اين گنج ناآگاهيم،
ميل و آرزوی چيزهايی كوچك را
در سر می‌پرورانيم.

برای چيزهای پست و بی‌ارزش می‌جنگيم.
بر سر چيزهای پيش پا افتاده
با يكديگر رقابت می‌كنيم.

همين كه از زيبايی درونی خويش
آگاه شوی،
تمام جنگ و دعواها پايان می‌پذيرند.
زندگی آرام و بی تلاطم می‌شود.

زندگی به برازندگی می‌رسد.
تو ديگر به چيزهای بی‌اساس
علاقه‌مندی نشان نمی‌دهی.

_اشو
‌‌‎‌‌‌‌🌹♥️
بازنشر کرده است.
اجازه نده خوشحالیت خیلی
به ادمای دیگه بستگی داشته باشه.
بازنشر کرده است.
ملانصرالدین با نوکرش عباد برای گردش به باغ های اطراف شهر می رفت. یک روز در باغی قاضی را دیدند که مست و مدهوش، خودش یک طرف افتاده و قبایش یک طرف دیگر. ملا قبا را برداشت و پوشید و رفت.

قاضی به هوش آمد و قبا را ندید. به نوکرش سپرد: قبا را تن هر که دیدی، او را پیش من بیاور. اتفاقا نوکر قاضی در بازار چشمش به ملانصرالدین افتاد که قبا را پوشیده بود و داشت سلانه سلانه برای خودش می رفت. جلوی او را گرفت و گفت: باید با من به محضر قاضی بیایی! ملا بی آنکه اعتراض کند همراه او رفت. به محضر قاضی که رسیدند، ملا گفت : دیروز با نوکرم عباد برای گردش به اطراف شهر رفته بودم، مستی را دیدم که قبایش افتاده بود. قبایش را برداشتم و پوشیدم. شاهد هم دارم. هر وقت آن مرد مست را پیدا کردید، مرا خبر کنید تا بیایم قبایش را پس بدهم. قاضی گفت:

من چه می دانم کدام احمقی بوده! قبایش پیش شما باشد؛ اگر صاحبش پیدا شد، شما را خبر می کنیم
بازنشر کرده است.
بقیه داستان پست قبل
یه وقت ناراحت نشی.»

چند سال بعد، تو یک دانشگاه دیگر از پشت زد روی شانه ام. گفت:

«اون بیستی که دادی خیلی چسبید»...

گفتم: «اگه لای برگه ات یه تیکه لبو می پیچیدی برام بهت صد می دادم بچه.»...

خندید و دست انداخت دور گردنم. گفت: «بچمون هفت ماهشه استاد. باورت میشه؟» ...

عکسش را از روی گوشیش نشانم داد. خندیدم.

گفت: «این موهات رو کی سفید کردی؟ این شکلی نبودی که.»...

نشستم روی نیمکت فلزی و سرد حیاط. نشست کنارم. دلم میخواست براش بگویم که یک شبی هم تولد عشق من بود که خودش نبود، دورهمی نبود، نایب نبود، دربند نبود، امامزاده صالح نبود،......

فقط سرد بود....
بازنشر کرده است.
داشتم برگه های دانشجوهامو صحیح میکردم....

یکی از برگه های خالی حواسمو به خودش جلب کرد...

به هیچ کدام از سوال ها جواب نداده بود. ...

فقط زیر سوال آخر نوشته بود: «نه بابام مریض بوده، نه مامانم، همه صحیح و سالمن شکر خدا. تصادف هم نکردم، خواب هم نموندم، اتفاق بدی هم نیفتاده. دیشب تولد عشقم بود. گفتم سنگ تموم بذارم براش. بعد از ظهر یه دورهمی گرفتیم با بچه ها. بزن و برقص. شام هم بردمش نایب و یه کباب و جوجه ترکیبی زدیم. بعد گفت: بریم دربند؟ پوست دست مون از سرما ترک برداشت ولی می ارزید. مخصوصن باقالی و لبوی داغ چرخی های سر میدون. بعدش بهونه کرد بریم امامزاده صالح دعا کنیم به هم برسیم. رفتیم. دیگه تا ببرمش خونه و خودم برگردم این سر تهرون، ساعت شده بود یک شب. راست و حسینی حالش رو نداشتم درس بخونم. یعنی لای جزوتم باز کردما، اما همش یاد قیافش می افتادم وقتی لبو رو مالیده بود رو پک و پوزش. خنده ام می گرفت و حواسم پرت می شد. یهویی هم خوابم برد. بیهوش شدم انگار. حالا نمره هم ندادی، نده. فدا سرت. یه ترم دیگه آوارت میشم نهایتش. فقط خواستم بدونی که بی اهمیتی و این چیزا نبوده. یه وقت ناراحت نشی.
مشاهده ۱۲ دیدگاه ارسالی ...
  • ✿‌‌ɴᴇɢᴀʀ

    خب میتونست هم درسشو بخونه هم عشقشو داشته باشه ،با هم منافاتی نداشت بنظرم :/

  • elahe

    خب میتونست هم درسشو بخونه هم عشقشو داشته باشه ،با هم منافاتی نداشت بنظرم :/

    بله دیگه
    خوب گذاشته شب امتحان با هم مصادف شده

بازنشر کرده است.

خداحافظ ای ماه غفران و رحمت
خداحافظ ای ماه "عشق و عبادت"
خداحافظ ای ماه نزدیکی بر آرزوها...

خداحافظ ای ماه مهمانی حق تعالی
خداحافظ ای دوریت سخت و جانکاه
"خداحافظ ای بهترین ماه الله" ....
الهی! از تو می‌‏خواهیم که پاداش طاعات مان،را از ترفندهای رنگارنگ اهریمن محفوظ بداری
پیشاپیش حلول ماه شوال بر شما دوستداران حقیقی مبارک
التماس دعا از شما پاک دلان
🌹🤲🏻🌹
بازنشر کرده است.
در بازی زندگی یاد میگیری:
اعتماد به حرف های قشنگ
بدون پشتوانه ...مثل آویختن
به طنابی پوسیدست..

یاد میگیری:
نزدیکترین ها به تو ...گاهی
میتوانند دورترین ها باشند...

یاد میگیری :
دیوار خوب است
سایه درخت مطلوب است
اما هیچ تکیه گاهی ابدی نیست!
بازنشر کرده است.
هر ماه چطوری ناراحتیشون رو بروز میدن
مشاهده ۱۱ دیدگاه ارسالی ...
بازنشر کرده است.
شکوفه می رقصد از باد بهاری
شده سر تا سر دشت سبز و گلناری
شکوفه های بی قرار روز آفتابی
به صبا بوسه دهند با لب سرخابی
ای شکوفه خنده تو جلوه ها دارد
آن روی زيبا نظر سوی ما دارد
دلداده بلبل دارد سخن ها
آراید از ساز و سخن بزم چمن ها
پروانه در بزم طرب آمده تنها
باد بهاری با بیقراری
شکوفه پرپر کندو لاله پریشان
بهر طرف دست صبا گشته گل افشان
شکوفه می رقصد از باد بهاری
شده سر تا سر دشت سبز و گلناری
عطر جان پرور گل می برد هوشم
نغمه مرغ چمن کرده خاموشم
ای شکوفه خنده تو جلوه ها دارد
آن روی زیبا نظر سوی ما دارد
شکوفه میرقصد از باد بهاری
شده سرتا سر دشت سبزو گلناری
شکوفه های بیقرار روز آفتابی
به صبا بوسه دهند با لب سرخابی
ای شکوفه خنده تو جلوه ها دارد
آن روی زیبا نظر سوی ما دارد
______________
عکس امروز از شکوفه های زیبای آلبالو
باغچه خونه
بازنشر کرده است.
رفتن و دل کندن از آدمایی که دوسشون داریم سخته، تلخه اما‌ گاهی لازمه؛ لازمه که با رفتنشون ما تبدیل شیم به آدمی که وابستگی عجیب و غریبی نداره؛ لازمه که تبدیل شیم به آدمی که برای موندن آدما تو زندگیش اصرار نمیکنه، منت نمیکشه؛ لازمه تبدیل شیم به آدمی که هر رفتاری و هر کسی نمیتونه قلبشو بشکنه و ناراحتش کنه..
لازمه تبدیل شیم به آدمی که حد و مرزی برای روابط و صمیمیتش تعیین میکنه؛ لازمه تبدیل شیم به آدمی که هدف‌هاش و رویاهاش رو دنبال میکنه؛
لازمه تبدیل شیم به آدمی که یاد میگیره قوی باشه و تیکه های شکسته شو محکم کنار هم بزاره و از اول شروع کنه.
بازنشر کرده است.
بعدها متوجه میشیم که چقدر درست بوده که با اصرار کسی رو نگه نداشتیم!
همه‌ ما لایق رابطه‌ای هستیم که براش اولویت باشیم،دوستمون داشته باشن و بهمون احترام بزارن؛آدمایی که شک دارن یا هنوز درگیر رابطه قبلی هستن و یا علاقه‌‌ی مشخصی به ما ندارن نمیتونن امنیت و عشق یه رابطه رو تامین کنند.
بازنشر کرده است.
لذّت دنیا،
داشتنِ کسى ست
که دوست داشتن را بلد است؛
به همین سادگى
این روزها
گفتن دوستت دارم! آنقدر ساده است که میشود آنرا از هر رهگذری شنید!
اما فهمش...
یکی از سخت ترین کارهای دنیاست
سخت است اما زیبا!
زیباست
برای اطمینان خاطر یک عمر زندگی
تا بفهمی و بفهمانی...
هر دوره گردی "لیلی" نیست..
هررهگذری"مجنون"..
و تو شریک زندگی هر کس نخواهی شد!
تا بفهمی و بفهمانی..
اگر کسی آمد و هم نشینت شد
در چشمانش باید
رد آسمان، رد خدا باشد
و باید برایش
از"من" گذشت
تا به
"ما" رسید..
"هوا که خنک بشه درخت‌هایی که سایه میندازن فراموش میشن...
درست مثل آدم‌هایی که کارشون باهات تموم میشه."

هرگز اجازه ندهید دیگران برای شما تاریخ مصرف تعیین کنند.
مشاهده ۹ دیدگاه ارسالی ...
  • ... ʂh

    واقعیت زندگی و طبیعت ادمها همینه،فکر نمیکنم بشه تغییرش داد.
    تنها خودتی که باید تغییر کنی.

  • elahe

    بله اقا شهرام همه چی قابل تغییر هست در صورت خواستن
    سپاس از حضور سبزتان