مانده ام تنهای تنها با غم تو
ماهی تنهای تنگم، کاش دست سرنوشت
برکهای کوچک به من میداد، دریا پیشکش!
گفتم که با فراق مدارا کنم، نشد
یک روز را بدون تو فردا کنم، نشد
در شعر شاعران همه گشتم که مصرعی
در شأن چشمهای تو پیدا کنم، نشد
گفتند عاشق که شدی ؟ گریهام گرفت
میخواستم بخندم و حاشا کنم، نشد
بیزارم از رقیب که تا آمدم تو را
از دور چند لحظه تماشا کنم، نشد
شاعر شدم که با قلم ساحرانهام
در قاب شعر، عشق تو را جا کنم، نشد
((سجاد سامانی))
چنان طنین صدای تو برده از هوشم
که از صدای خود آزرده می شود گوشم
من از هراس شبیخون روزگار خبیث
لباس جنگ به هنگام خواب می پوشم
چو آفتاب به هر ذره ای نظر دارم
به روی هیچ کسی بسته نیست آغوشم
تو در دل منی و دیگران نمی دانند
تو آتشی و من آتشفشان خاموشم
غبار آینه ی چشم های مست توام
تو چشم بسته ای و کرده ای فراموشم
با منِ دردآشنا، ناآشنایی بیش از این؟
ای وفادار رقیبان، بی وفایی بیش از این؟
گرم احساس منی، سرگرم یاد دیگران
من کجا از وصل خشنودم، جدایی بیش از این؟
موجی و بر تکه سنگی خرد، سیلی می زنی
با به خاک افتادگان، زورآزمایی بیش از این؟
زاهد دلسنگ را از گوشه ی محراب خود
ساکن میخانه کردی، دلربایی بیش از این؟
پیش از این زنجیر صدها غم به پایم بسته بود
حال، تنها بنده ی عشقم، رهایی بیش از این؟
نازپرورده ای و درد نمی دانی چیست
گریه ی ممتد یک مرد نمی دانی چیست
روی پوشاندی و پوشاندن این ماه تمام
آنچه با اهل زمین کرد نمی دانی چیست
در کجا علم سخن یاد گرفتی که هنوز
ظاهرا معنی «برگرد» نمی دانی چیست
شادمان باش ولی حال مرا هیچ مپرس
آنچه غم بر سرم آورد نمی دانی چیست
گفتم از عشق تو دلخون شده ام، خندیدی
نازپرورده ای و درد نمی دانی چیست
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی
صبح آغاز شکفتـــــن است...
شکفتــنی درسایه پــــروردگار..
صبحتـــــون سرشار
از الطـــــاف الهی...
و برکات خداوندی..
سلام صبحتون بخیر
صبح و غزل و ترانه ای ، می دانم
گلخنده عاشقانه ای ، می دانم
هر صبح که از بستر خود برخیزم
بر بودنِ من بهانه ای ، می دانم
صبحتون بخیر
دوستت دارم تا زنده هستم
پیام من که رساند به یار مهر گسَل
که بر شکستی و ما را هنوز پیوند است
قسم به جان تو گفتن طریق عزت نیست
به خاک پای تو و آن هم عظیم سوگند است
که با شکستن پیمان و بر گرفتن دل
هنوز دیده به دیدارت آرزومند است
آه ، ای شباهت دور!
ای چشم های مغرور !
این روزها که جرأت دیوانگی کم است
بگذار باز هم به تو برگردم !
بگذار دست کم
گاهی تو را به خواب ببینم!
بگذار در خیال تو باشم!
بگذار ...
بگذاریم!
این روزها
خیلی برای گیره دلم تنگ است !
سلام
صبح زیبایتان بخیر
طلوع روز جدید
بر شما مبارک
قدمهایش پر برکت
حضورش نعمت
هر لحظه اش غنیمت
و
روح و جسم تان سلامت باد
دارد لب من تشنگی بوسة بسیار
چون مزرعه خشك كه دارد غم باران