هر روز
در ایستڪَاهها
در متروها و تاڪسی ها
روی صندلیهایی مینشینیم
ڪه نمیدانیم قبل از ما
آدمهای خوشبختی را در خود
جای دادهاند یا نه...
اما من؛
روی هر صندلی ڪه مینشینم
از فکر کردن به تو
آنقدر خوشبختم و آنقدر لبریزم
که میدانم
هر ڪه بعد از من روی آن بنشیند
ذرهای از احساس من
و عطر تو را با خودش یادڪَاری خواهد برد...
پس عشق من!
تعجب نکن اڪَر یک روز فهمیدی
تمام آدمها "دوستت دارند"...!
تو را در خود آغاز کردم
و پایانی از تو در من نخواهد بود
من آرامش نگاهت را
لبخندت را
صدایت را
در خود هر لحظه ادامه میدهم
وجودت باشد یا نباشد
من تو را در خود ادامه میدهم
تو را ادامه میدهم و هرگز
پایانی برای تو نخواهد بود