| Shoompak |
| ۲ پست |
فرزندم،از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم...امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را
وقتی زدی شیشه ای شکستی فرارنکن همونجا وایسا تاصاحب شیشه
بیاد بعد دستت بکن تو جیبت و بگو خسارتش چقد میشه پرداخت کنم؟
بعدش یه نفس عمیق بکش و بگو خدایا شکرت که دل نشکستم
آخه اگه زندگیتم میدادی نمیتونسی خسارت دل شکسته رو پرداخت کنی
پسره ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻪ ﺁﺧﻮﻧﺪﻩ ﺭﻭ ﺗﻮﯼ ﺟﻤﻊ ﺿﺎﯾﻊ ﮐﻨﻪ
ﻣﯿﮕﻪ : ﺣﺎﺝ ﺁﻗﺎ ﯾﺎﺩﺗﻪ ﺍﻭﻥ ﺷﺐ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻧﻤﺎﺯ
ﻣﺎ ﺭﻭ ﺑﺮﺩﯼ ﺧﻮﻧﺖ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﯽ ﮐﺎﺭ ﺑﺪ ﮐﻨﯽ
ﻣﻦ ﺩﺭ ﺭﻓﺘﻢ! ؟؟؟؟؟؟؟؟
ﺣﺎﺝ ﺁﻗﺎ ﻣﯿﮕﻪ :
ﯾﺎﺩﻡ ﻫﺴﺖ ﺑﺮﺩﻣﺖ ﻭﻟﯽ ﯾﺎﺩﻡ ﻧﯿﺴﺖ ﺩﺭ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ!
خیانت کردن یه تصمیم شخصیه
نعنا پونه
وااااو سحر بید ..
اذان گشتی..
ریم نماز ..
با اجازه
Shoompak
التماس دعا