چایِ عشق زمان میبرد تا دم بکشد جانم!
ولی چایَش چای استها!
چایِ چشمهای من سالهاست دارد در آبی که از خودِ چشمها میجوشد دم میکشد!
تا امروز برسد،
و تو بیایی و چاییِ پررنگِ چشمهای عاشقم را سر بکشی و
مستیاش تا آخر عمرت از سرت نپرد!
دیر نکنیها یارجان
چایِ چشمها از دهن میفتد و الکلِ نگاه میپرد!
دخترم می گوید
مادر!
تو واقعا فرشته ای،
گریه ام می گیرد
لابد این شهر هم باید بهشت باشد
با این همه حوری کوچک
که پشت چراغ قرمزها
دعا می فروشند و
برای ماشین های خدایان
اسپند دود می کنند!
یک سبد بابونه از من، دشت وصحرا مال تو
نسترن، مریم ، همه گلهای زیبا مال تو
💕
کلبه ای خاموش و کوچک روی ساحل مال من
سرزمین های طلایی، بیشه، دریا مال تو
💕
شهر در خواب، آسمان آرام ،دل لبریز عشق
راستی از شب نگفتم مال من یا مال تو
💕
من به کهنه خاطرات تلخ و شیرین دلخوشم
لحظه های روشن و سرسبز فردا مال تو
تو را دوست دارم...
بدون اینکه...
با هم در خیابانی قدم زده باشیم... بدون اینکه...
برایم کتاب بخوانی...
یا...
شب بخیر اخر شب برایم بفرستی...
بدونه اینکه با هم به سینما رفته باشیم...
و عاشقانه دیده باشیم...
بدون بوسه...
بدون اغوش...
بدون نوازش...
بدون اینکه حتی دستم را گرفته باشی...
این یک جسارت مردانه است که تنها از یک زن بر می آید...
بعضی از آدمها همیشه ماندگارند؛ نه پیشِ روی چشمها، که درون اتاقک کوچک قلبت.
بعضی از آدمها آنقدر در یادت ماندگار میشوند که در نبودشان هم برایشان بهترین آرزوها را داری...
هر روز صبح دوست داشتنشان را بغل میگیری، و دلتنگ تر از هر زمان دیگر به راهت ادامه میدهی.
بعضی از آدمها همیشه ماندگارند حتی اگر،،،
برایت آرزوی خوب ترین بهارها ، تابستان ها ، پاییزها و زمستان ها را دارم ...
آرزو می کنم ، شانه به شانه ی کسی قدم بزنی که از گفتنِ دوستت دارم نمی هراسد
و برای اشتیاقِ دلت ، همیشه حرف های تازه دارد ، کسی که لحن خندیدن و حرف زدنش ؛ حالِ دلت را خوب می کند و برق معجزه آسای نگاهش برای پیر نشدنت کافیست ؛ شبیه آفتابِ داغِ صبح ، برای خستگیِ مزارع گندم ...
آرزو می کنم ثانیه هایت کنار کسی دقیقه شوند که نمودار هیجان زندگی ات را به نقطه های اوج می رساند ، دقیقه هایت در آغوش کسی ساعت شوند که حضورش تپش های قلب تو را تندتر می کند و نگاهش نفس های مشتاقِ تو را به شماره می اندازد ، و ساعت هایت با کسی روز و ماه و سال شوند ؛ که تو را بهتر از هرکسی بلد است و ناگفته های تو را از نگاه تو می فهمد ، کسی که همیشه در آستینش برای بیقراریِ تو ؛ بوسه های داغ و قربان صدقه های عمیق و آغوش های ناب دارد ...
آرزو می کنم کنار کسی پاییزهایت را زمستان کنی و زمستان هایت را بهار ؛ که حضورش برای تو انتهای تمامِ حسرت و دردهای جهان باشد ...
يك سري از آدم ها را حاضري همه جوره كنار خودت داشته باشي؛
به عنوان هر چيزي كه ميشود و امكان دارد..
عشق ، دوست ، رفيق!
مهم بودنشان است ، اينكه مطمئن باشيم كه هستند ، چه دور چه نزديك،
حتي اگر غريبه ترين آشنا شوند!
حتي اگر ديدنشان سالي يك بار آن هم در كافه با دوستانِ مشترك باشد...
باز هم به همين قانع هستيم؛
ما براي داشتن و بودنِ يك سري از آدم ها در زندگيِ مان از خودمان و احساسِ مان گذشته ايم...
ای كاش میتوانستم بگويم كه با من چه میكنی
تــــــو تنها سببی هستی كه به خاطرِ آن روزهایِ بيشتر،
شبهایِ بيشتر و سهم بيشتری از زندگی میخواهم
تــــــو به من اطمينان میدهی كه فردايی وجود دارد...