HAMED4404

به سراغ من اگر می آیید نرم وآهسته بیایید. مبادا که ترک بردارد چینی ن.. بیشتر

HAMED4404
۸۶۹ پست
۸۳ دنبال‌کننده
۴,۵۶۸ امتیاز
مرد، مجرد
۱۳۰۰/۰۱/۰۱
فوق ليسانس
.....
دین اسلام
ايران، تهران، شاغل
زندگی با خانواده
سربازی رفته ام
شعر و مشاعره
قد ۱۸۰، وزن ۷۸

تصاویر اخیر

بازنشر کرده است.
هرکسی حالِ مرا پرسید گفتم عالی ام
اشک ها پنهان شده در خنده ی پوشالی ام

نردبانِ هر کَس و ناکَس شدم اما چه سود؟
دارِ قالی هستم و حالا جدا از قالی ام

خوب فهمیدم که خوش بودند از غمهای من
آن رفیقانی که غمگینند از خوشحالی ام

دیگر آن چاقویِ دستِ نارفیقان نیستم
خسته از دیروزهایِ خونی و جنجالی ام

بی دلیلِ  بی دلیلِ   بی دلیلِ   بی دلیل
من شدیداً خسته از هر بحثِ استدلالی ام

مثلِ نَعلِ اسب ها در زیرِ پا افتاده ام
با همه افتادگی تندیسِ خوش اقبالی ام

غرق خواهد شد کسی که سَخت "مَن ، مَن" میکند
بطریِ بر رویِ آبم چون که از خود خالی ام

.
بازنشر کرده است.
مرا دچار خودت کن دچار تر بهتر
دل است و در قدمت بیقرار تر بهتر

به اختیار خودم نیست دوستت دارم
که عاشقان تو بی اختیار تر بهتر

خراب چشم تو باید خراب تر بشود
چنان که چشم خمارت خمار تر بهتر

به چهره زلف پریشان خود نکن افشان
که ماه در دل شب آشکار تر بهتر

غمت مباد اگر روزگار من تلخ است
که هرچه آینه ات بی غبار تر بهتر

به قصد خواب اگر چشم بسته ای شاید
وگرنه مست که بی بند و بار تر بهتر

.
بازنشر کرده است.
جواب هما میر افشار همسر فریدون مشیری

بی تو طوفان زده ی دشت جنونم 

صید افتاده به خونم 

تو چه سان می گذری غافل از اندوه درونم؟ 

بی من از کوچه گذر کردی و رفتی 

بی من از شهر سفر کردی و رفتی 

قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم 

تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم 

تو ندیدی. 

نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی 

چون در خانه ببستم، 

دگر از پای نشستم 

گوییا زلزله امد، 

گوییا خانه فرو ریخت سر من 



بی تو من در همه ی شهر غریبم 

بی تو کس نشود از این دل بشکسته صدایی 

برنخیزد دگر از مرغک پربسته نوایی 

تو همه بود و نبودی  

تو همه شعر و سرودی 

چه گریزی ز بر من؟ 

که ز کویت نگریزم 

گر بمیرم ز غم دل، 

به تو هرگز نستیزم 

من ویک لحظه جدایی؟ 

نتوانم نتوانم 

بی تو من زنده نمانم..... 

 
بازنشر کرده است.
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه
جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست بر آورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید تو به من گفتی از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب آیینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران
است
باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن
با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم
سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی من نه رمیدم نه گسستم
بازگفتم که تو صیادی و من آهوی
دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم
اشکی از
بازنشر کرده است.
.
چشمِ خود بستم که دیگر چشم مستش ننگرم

نـاگـهـان دل داد زد: دیـوانـه. مـن مى بینمش!

شهریار

.
بازنشر کرده است.
برای گم شدن همیشه نباید
توی کوچه پس کوچه های غربت باشی
گاهی وقت ها توی اتاق خودت!
میان تک تک خاطراتت گم میشی!
اون وقت باید خیلی به عقب برگردی
تا خودت رو پیدا کنی . .

بيخـيال فردا ...
امـروز را با خيـالت تا غـروب سر كنـم
براي بغـض روزهاي ديگـرم
فكـري خواهـم كرد
بازنشر کرده است.
همسفرعشق
بازنشر کرده است.
گرمرا قابل بدانی چون نگین
ازهمین حالا بگو تا نقطه چین

من تورا محکم بگیرم دربغل گر حاضری
بی تعارف پیش چشم حاضرین

ناز کردی همچو لیلی تاکه مجنونم کنی
هرکجا پامی نهی درسرزمین

گفتمت یک بوسه گفتی بر خلاف دین کنم
میدهم فتوای خود با حکم دین

چون طناب بندگی بر گردنم افکنده ای
پشت دستانت بدان حبل المتین

طعم لب شیرین تراز یک ظرف مملو از عسل
خرس قطبی میشوم شهدانگبین



.
بازنشر کرده است.
دوستت‌ می‌دارم‌
تو به‌ زندگی‌ می‌ مانی‌
به‌ نوشیدن‌ جرعه‌ ای‌ آب‌ در فاصله‌ ی‌ دو رؤیا
به‌ بوییدن‌ عطرِ یکی‌ نامه‌ْ پیش‌ از گشودنش‌
به‌ سلام هر سپیده‌ دم‌
به‌ فرونشاندن‌ عطش‌ اطلسی‌ ها
به‌ زنگ‌ بی‌هنگامِ تلفن‌
با خبری‌ گوار یا ناگوار...
بازنشر کرده است.
نمک نشناس ترین و حقیر ترین آدما کسایی هستن که
دربرابر کاری که براشون انجام میدی میگن میخواستی نکنی
با طلا باید نوشت
بازنشر کرده است.
بعضیا کاری باهات میکنن که یادآوری تمام لطف هایی که در حقشون کردی،
به شدت از خودت متنفرت میکنن!
بازنشر کرده است.
پر از احساسم و اما
ندارم یار با احساس
به هر کی عشق ورزیدم
شده امروز نمک نشناس!
پر از احساسم و اما
ندارم یار جون جونی
به هر کی عشق ورزیدم
شده خائن به آسونی!
پر از احساسم و اما
نمی بینم یکی عاشق
در این کوچه ی متروکه
نمونده عاشق صادق!
بازنشر کرده است.
بغض ها را گاهى باید قورت داد ،
عاشقانه ها را از پنجره تف کرد و درها را به روى همه بست …
گاهى هیچکس ارزش دچار شدن را ندارد !
بازنشر کرده است.
کنــارت هستند
تا کـــی؟
تا وقتـــی که به تو احتــیاج دارند
از پیشــت می روند یک روز
کدام روز؟
وقتی کســی جایت آمد
دوستت دارند
تا چه موقع؟
تا موقعی که کسی دیگر را
برای دوســت داشـتن پیــدا کنند

این خیلی قشنگه دقیقااا مصداق کار منه
بازنشر کرده است.
چیست در بازیِ آن ابر سپید
رویِ این آبیِ آرام بلند
،
که تو را می‌برد
این‌گونه به ژرفای خیال...
/
( فریدون مشیری )