رفته است و مهرش از دلم نمیرود
ای ستاره ها چه شد که او مرا نخواست ؟
ای ستاره ها ستاره ها ستاره ها
پس دیار عاشقان جاودان کجاست ؟
فروغ
شاید اینرا شنیده ای که زنان
در دل «آری» و «نه» به لب دارند
ضعف خود را عیان نمی سازند
رازدار و خموش و مکارند
آه، من هم زنم، زنی که دلش
در هوای تو می زند پر و بال
دوستت دارم ای خیال لطیف
دوستت دارم ای امید محال
با چشم هایت حرف دارم
می خواهم ناگفته های بسیاری را برایت بگویم
از بهار،
از بغض های نبودنت،
از نامه های چشمانم...که همیشه بی جواب ماند
باور نمی کنی!؟
تمام این روزها
با لبخندت آفتابی بود
اما
دلتنگی آغوشت... رهایم نمی کند،
به راستی...
عشق بزرگترین آرامش جهان است.
من از چشمان خود آموختم: «رسم محبت را»
که هر عضوی به درد آید - به جایش دیده می گرید!
لا لبی الا لبت لا بوس الا بوسه ات
یک حدیث دیگری دارد خدا با بوسه ات!
گرمی لبهای تو، دائم به دردم می خورد
در کنار سردی شب های دریا بوسه ات...
گرمی دستان تو یا باده ی چشمان تو!
گرچه کار هر دوشان مستی ست اما بوسه ات
این والضالین ترین شعر من مغضوب توست...
اهدنا اللبهای تو تا صبح فردا بوسه ات
روسری را باز کن اعجاز کن؛ گم راه کرد
قاریان سوره ی والعاشقان را بوسه ات
با و واو و سین که در انجیل و تورات مبین !
باب تحریف است بی آیات عظما بوسه ات
گرد تفسیر بحار البوسه ی لب های تو
زاهد و گبر و مسلمان است حاشا بوسه ات
اینقدر با سرخی لبهات بی تابم نکن
می کند من را ذلیل و خوار و رسوا بوسه ات
الفرار از مرگ، هیهات از لبت، باید گریخت
تا نبرده جان من را هم به یغما بوسه ات
هیچ جنسی مثل جنس بوس تو مرغوب نیست
لالبی الا لبت لا بوس الا بوسه ات..
سجاد_دانشمند
دهان غنچه خوش باشد سحرگه چون شود خندان
ولی ذوقی دگر دارد لبت هنگام خندیدن
ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیم
امید ز هر کس که بریدیم ، بریدیم
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشهٔ بامی که پریدیم ، پریدیم
.
.
تو گفتی من به غیر از دیگرانم،
چنینم در وفاداری، چنانم!
تو غیر از دیگران بودی،
که امروز
نه میدانی، نه میپرسی نشانم!
فریدون مشیری
.
.
با تو ام! اي «من» كه در «من»زندگاني ميكني
اي كه قهري با من و نامهرباني ميكني
از رفيق سالهاي دور خود بي معرفت...
تازگي ها خوب داري قدر داني ميكني!
ظاهرا خاموشي و كِز كرده اي در من ولي...
كار خود را با زبانِ بي زباني ميكني
مثل يك سر لشكرِ مرتدّ و شرِّ شورشي...
با سپاه قلب و احساسم تباني ميكني
مثل بغضي مينِشيني نيمه شبها در كمين
حمله هاي سهمگين و ناگهاني ميكني
گفتم اي رنجيده خاطر؛هر چه شد تقدير بود
بد نكن با من ولي...تا ميتواني ميكني
بارها توضيح دادم؛من مقصر نيستم
پس چرا داري «مرا»اي «من» رواني ميكني؟!
من خودم قرباني ام؛با اينكه ميفهمي چرا...
باز هم داري برايم روضه خواني ميكني؟!
آن عزيزِ رفته ديگر بر نمي گردد بفهم!
اي كه هر جا ميرسي ياد فلاني ميكني
عمر خشم و انتقامت كي به پايان ميرسد؟
كي دلت را اي «زميني»...«آسماني»ميكني؟
لا اقل مردانگي كن؛آبرويم را نبر
اي كه با هر نا كسي شيرين زباني ميكني
ميپري با اين و آن...دل ميبري بي آبرو
از لج من كارهاي آنچناني ميكني!
آخرِ پيري و رنجوري حواست هست كه...
خوش خوشَك آن گوشه ها داري جواني ميكني؟!
آبرويي مانده ديگر؟! اي كه داري همچنان...
صد
.
ای کاش راز مدعیان برملا شود
شاید که جای صدق و ریا جابه جاشود...
.
.
دنیا همه هیچ و "اهل دنیا همه هیچ"
ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ
دانی که پس از مرگ چه ماند باقی
"عشق است" و محبت است و باقی همه هیچ
ﺑﺸﻨﻮ ﺍﺯ “ﻣﻦ”…ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ “ﺭﺍﻭﻱ” ﻣنم...
ﺭﺍﺳﺖ ﺧﻮﺍﻫﯽ، ﻫﻢ ﻧﯽ ﻭ ﻫﻢ ﻧﯽ ﺯﻧﻢ
ﻧﺸﻨﻮ اﺯ ﻧﻰ، “ﻧﻰ “ﺣﺼﯿﺮﻯ” ﺑﻴﺶ ﻧﻴﺴﺖ
ﺑﺸﻨﻮ ﺍﺯ “ﺩﻝ”…”ﺩﻝ” ﺣﺮﻳﻢ ﺩﻟﺒﺮﻳﺴﺖ
ﻧﻰ ﭼﻮ ﺳﻮﺯﺩ ﺧﺎﻙ ﻭ ﺧﺎﻛﺴﺘﺮ ﺷﻮﺩ
“ﺩﻝ” ﭼﻮﺳﻮﺯﺩ، ﻻﯾﻖ “ﺩﻟﺒﺮ” ﺷﻮﺩ..
مولانا
.
.
عشق پنهان مرا کی آشکارا می کنی؟
عاقبت ای بی وفا با ما مدارا می کنی؟
این گره های فراق و کهنهٔ بی مغز را
با نگاهی عاشقانه در دلت وا می کنی؟
زندگی از مصلحت ها برتر است
عشق را از عقل آخر تو مجزّا می کنی؟
من هنوز اینجا کنار عکس تو افتاده ام
منتظر هستم ببینم دست بالا می کنی ؟
چند سالی هست من گمگشته ی روی تو ام
در چه تاریخی مرا در قلب خود جا می کنی؟
.
به شرط آبرو با جان قمار عشق کن با ما
که ماجزباختن چیزی نمی خواهیم ازاین بازی
ازاین شادم که در زندان یادت گرچه محبوسم
تواز من چون صدف درسینه مرواریدمی سازی...
.
.
به چشمانت که تا رفتی، به چشمم بیخور و خوابم
به ابرویت که من پیوسته چون زلف تو در تابم
به خاک کعبه کویت، به حق حلقه مویت
که ممکن نیست کز روی تو هرگز روی بر تابم
سلمان_ساوجی
.
عشق من کودک بمان دنیا بزرگت میکند
بره باشی یا نباشی گرگ گرگت میکند
عشق من کودک بمان دنیا مداد رنگی است
بهترین نقاش باشی باز رنگت میکند
عشق من کودک بمان دنیا دلت را میزند
سخت بی رحم است میدانم که سنگت میکند