امیرکسرا

میان خواب و بیداری .....
شبی دیدم خیال او ..........
از آن شب واله و حیران .......
نه در خوابم نه بیداری ........

#شب بخیر گفتن ما محض ادای ادب است،
ورنه چون شب برسد #اول_بیداری ماست ......

زمانی که #خدا به تو فرصت یک #شروع دوباره می دهد هرگز همان #اشتباه را تکرار نکن!

چه نکو طریق باشد که خدا #رفیق باشد…

ممکن است هنوز اتفاق نیفتاده باشد اما #خداوند به وعده هایش عمل می کند …
#اتفاق خواهد افتاد

گر چه از #آغوش تو سهمی ندارم جز #خیال
بوی #گیسوی تورا می جویم از #پیراهنم

گرشدم خاک ره #عشق .....
مرا خرد مبین
آنکه کوبد در #وصل تو ....
کجا باشد خورد

هرشب به سیر کویش
از کوچه خرابات ......
نعره زنان برآیم ...
یعنی که .... مست اویم

دوشیزه ي احساسم، عریان نشود بی تو

پیراهن قلبم را، کُن پاره زلیخا جان

شبی مجنون به لیلی گفت

کای محبوب بی همتا

تو را عاشق شود پیدا

ولی مجنون نخواهد شد...

#عشقِ یوسف چه #ستم ها به زلیخا که نکرد

#ماهرو سنگدل است ؛ گرچه #پیمبر باشد..

خواست #یوسف را به عصمت شهره گرداند به مصر

بو نبُرد از نیتِ پاکِ #زلیخا هیچکس...

می گویند باران که میزند بوی #خاک بلند می شود
اما اینجا باران که میزند بوی #خاطره ها بلند می شود

دل من #کلبه بارانی است و تو آن باران بی اجازه ای که ناگهان در احساس من #چکه می کنی

کسی نمی‌تواند به #طبیعت بگوید چرا زمستان شدی؟
چرا پاییز نماندی؟ کسی نمی‌تواند به برف بگوید که چرا آب شدی؟
یا اصلاً چرا آمدی که آب بشوی؟
#کسی نمی‌تواند به زمین اعتراض کند که چرا انقدر سرد می‌شوی...
#کسی نمی‌تواند به پاییز بگوید که چرا دلگیری؟ چرا برگ‌ها را حرام می‌کنی؟ چرا زرد می‌شوی؟ چرا اخم می‌کنی؟ چرا اشک می‌ریزی؟
#کسی به تابستان نمی‌گوید که چرا انقدر گرمی؟ کسی نمی‌پرسد که بارانت کو؟
از همه مهم‌تر بهار که همه‌چیز تمام است و هیچ‌کس به بهار نمی‌گوید که تا الان کجا بودی؟ و کسی نمی‌گوید چرا همیشه نمی‌مانی؟
هیچ‌کس از تابستان توقع برف ندارد و هیچ‌کس از زمسنان توقعِ گرمای تابستان و کولر آبی ندارد....

#همان‌قدر که طبیعت حق دارد همیشه بهار نباشد آدم هم حق دارد
آدم حق دارد یک‌وقت‌هایی زمستان باشد
حق دارد یک‌وقت‌هایی سرد باشد
یک‌وقت‌هایی دل‌گیر و گریان باشد
یک‌وقت‌هایی به طرزِ خفه کننده‌ای گرم باشد..