mona
۵۰۶ پست
۱ دنبال‌کننده
زن، مجرد
۱۳۷۵/۰۷/۰۱
ليسانس
دین اسلام
ايران، يزد

تصاویر اخیر

شب به شب با یاد تو این دیده دریا می شود
عشق تو در سینه ام بر خلق هویدا می شود
یک بغل دارم تو را‌کم دارد ودر سینه ام
نقش عاشق پیشگی هر لحظه ایفا می شود
کور بودم تاکنون شاید   تو را نشناختم
با نگاهِ  عشق گاهی دیده بینا می شود
راست می گویند عشاق، ،عشق مجنون می کند
منطق از سر شاخه های عقل اِمحا میشود
هر زمان عطر عبورت می رسد بر کوچه ام
سینه ام ماوای صد آشوب و بلوا می شود
باز کن آغوش خود  را  مرد رویایت منم
تا نبینی عاشقت در کوچه رسوا می شود

مهدی آشتیانی
بماند که ندارمت ..
بماند که هنوز دلم برایت تنگ است ..
بماند که تکه ای از تو در من مانده ..
بماند که شبها بیقرارت میشوم ..
بماند که هنوز دلم میخواهدت ..
بماند که بی تو فقط زنده ام ..
بماند که هنوز وقتی باران میبارد
صدایت در گوشم میپیچد ..
بماند که نیستی تا آرامم کنی ..
بماند که نمیتوانم از ذهنم بیرونت کنم ..
همه ی اینها بماند در دلم ..
اماکاش بدانی لحظه های نداشتنت را چه جور دارم سرمیکنم
اگر میدیدی حالمو
اما تو وقتی بودی هم منو ندیدی حواست نبود امامن یادنگرفتم تونباشی ...!!!
بماند که ندارمت ..
بماند که هنوز دلم برایت تنگ است ..
بماند که تکه ای از تو در من مانده ..
بماند که شبها بیقرارت میشوم ..
بماند که هنوز دلم میخواهدت ..
بماند که بی تو فقط زنده ام ..
بماند که هنوز وقتی باران میبارد
صدایت در گوشم میپیچد ..
بماند که نیستی تا آرامم کنی ..
بماند که نمیتوانم از ذهنم بیرونت کنم ..
همه ی اینها بماند در دلم ..
اماکاش بدانی لحظه های نداشتنت را چه جور دارم سرمیکنم
اگر میدیدی حالمو
اما تو وقتی بودی هم منو ندیدی حواست نبود امامن یادنگرفتم تونباشی ...!!!
دلم بی‌عشق میمیرد در این بازارِ تنهایی
ڪنارم باش ، میمیرم ڪه تو شوقِ تمنّایی
نگاهم ڪن ڪه طولانے شود دل ڪندنم از تو
دمادم جانِ من باشے  ،براےِ من مسیحایی
شمیمِ یاس می‌آید ، شڪوفا میشوے اے گل
ندیدم از تو زیباتر ، شدے زیبا ، تماشایی
نگاه عاشقے دارے ڪه دل را میبرے آسان
مسیرت هر ڪجا باشد ، اسیرِ عشقِ لیلایی
شراب از عشق مینوشے ، دلت را خالے از غم ڪن
برایِ عاشقے ڪردن ، تو می‌آیے ، مهیّایی
شبے با عشق سر ڪردن ، جهان را زیر و رو سازد
شبیهِ دخترِ باران ، تو پیشِ عشق رسوایی
انار ِ سرخِ لبهایِ تو را پاییز میفهمد
نمیبخشم تو را هرگز ، به دستِ بی‌سر و پایی
ڪمے با من مدارا ڪن ، ڪه بی‌عشقِ تو میمیرم
عزیزِ مصر هم باشے ، تو درگیرِ زلیخایی!
یار من کو؟ بی دلم ، دائم هوایش میکنم
توبه كردم ، باز دارم ادعایش میکنم
چشم و گوشم راپس از این توبه هم دادم به او
او بخواهد باز هم جان را فدایش میکنم
چونکه میترسم صدای ناله ام را بشنود
دزدکی با سوز دل ، در خود صدایش میکنم
یک جهان در پایکوبی از شکست توبه ام
توبه می افتد به پایم من فنایش میکنم
رنج ترک ساغر و شاهد برایم مشکل است
بیخودی با توبه ام دارم جفایش میکنم
یار من هم باده می خواهد ، ندارم چاره ای
توبه ام را بشکنم ، بعدا قضایش میکنم
ماجرای قطره های برف را نشنیده ای؟
بی صدا حل می شوم در خود ثنایش میکنم .
امشب از لطف به دلداری ما آمده ای
خوش قدم باش که بسیار بجا آمده ای

چه عجب یاد حریفان پریشان کردی
لطف کردی که به یاد دل ما آمده ای

تو که در خواب هم از آمدنت بود دریغ
در شگفتم که به ناگاه، چرا آمده‌ای

سر مهر آمدی از سر مگر ای ترک ختا
یا خطا کردی و ره را به خطا آمده‌ای

گفته بودی شبی از حالت من می پرسی
شاید اندر پی وعده به وفا آمده‌ای

کاخ شه را به پشیزی نخرد کلبه ی ما
تا تو ای شاه به دیدار گدا آمده‌ای

شب و وصل و گله از دوست!دلا یاوه مگو
بخت بد باز تو امشب به صدا آمده‌ای؟

امشب ای باد، چو آن زلف چه خوشبو شده‌ای!
تو هم از کوچه ی معشوقه ی ما آمده‌ای؟

سر به پای تو فشانم که صفا آوردی
تا به دلداری این بی سر و پا آمده‌ای

معینی_کرمانشاهی
چشمانِ تو آرامشِ دریاست عزیزم
مژگانِ تو امواجِ تماشاست عزیزم
با ناز به خود چون نظر انداخته ای باز
در قصرِ هزار آینه غوغاست عزیزم
مجنونِ هزاران غزلم بس که به هر بیت
افسونِ تو افسانه یِ لیلاست عزیزم
گفتم به تو مهتاب بگویم ولی آخر
مهتاب کجا اینهمه زیباست عزیزم؟
نه بید چنین مثلِ تو گیسو زده شانه
نه سرو چنین خوش قد و بالاست عزیزم
چشمانِ تو فال است و لبت شهدِ انار است
گیسویِ بلندت شبِ یلداست عزیزم
کافیست قدم رنجه نمایی و بیایی
باران و شب و بوسه مهیاست عزیزم
با نقش و نگاری به دل انگیزیِ احساس
فرشِ قدمت مخملِ گلهاست عزیزم
با عشوه مرا دیدی و خندیدی و رفتی
برخاستم از خواب و دلم خواست عزیزم
تقصیر نداری همه زیرِ سرِ عشق است
عشق است که اغواگرِ دلهاست عزیزم
از من بپذیر این غزل ای ماهِ دل آرا
این هدیه یِ یک عاشقِ تنهاست عزیزم
دوست دارم تو برایم عشق را معنا کنی 
خواب دنیا را کنارم غرق در رویا کنی
دوست دارم دورِ تو پروانه باشم روز و شب
شمعِِ من باشی و در من شعله ها بر پا کنی
دوست دارم از خودم تنهای تنها بگذرم
تا تو جایم را بگیری  در دلم غوغا کنی
دوست دارم  واژه واژه  شاعرِ چشمت شوم
تا نظر پشت نظر شعرِ مرا زیبا کنی
دوست دارم  دل به دریای نگاهت بسپرم
قطره قطره اشک ریزم تا مرا دریا کنی
دوست دارم آسمانم رنگ چشمانت شود
با نگاهی  مرغِ  بی بالِ مرا عنقا کنی
دوست دارم  مثل مجنون از تو افسانه شوم
گم شوم در کوی و برزن  تا مرا پیدا کنی...
موج عشق تو اگر شعله به دل‌ها بكشد ،
رود را از جگر كوه به دريا بكشد
گيسوان تو شبيه ‌است به شب اما نه
شب كه اينقدر نبايد به درازا بكشد !
خودشناسی ، قدم اول عاشق شدن است
وای بر يوسف اگر ناز زليخا بكشد
عقل ، يکدل شده با عشق ، فقط می‌ترسم
هم به حاشا بكشد هم به تماشا بكشد !
زخمی كينه‌ی من ! اين تو و اين سينه‌ی من
من خودم خواسته‌ام كار به اينجا بکشد
يكی از ما دو نفر ، كشته به دست دگريست
وای اگر كار من و عشق به فردا بكشد
بازنشر کرده است.
ای دو چشم مست تو در این حوالی بی نظیر
خسته ام ، تنهاترینم ، دست هایم را بگیر
قطره قطره آب شد، دل درغمت بی تاب شد
زیر خورشید فروزان نگاهت ناگزیر
آه اگر صد سال بنشینم تماشایت کنم
من نخواهم شد زچشمان تو هرگز سیر سیر
با امید با تو ماندن ، ازتو گفتن زنده ام
بی تو من می میرم ای بالا بلند سر به زیر
بس که دنبال تو راه افتاده ام دیوانه وار
رد پایم مانده بر شن های گرم این کویر
ای دلیل ماندن من در کویرستان درد
سایه عشق خودت را از سر من برمگیر...
بازنشر کرده است.
دستور بده جان به فدایت کنم ای دوست
قربان تـو و مهر و وفایت کنم ای دوست 
نـزدیکتـراز مـن ، بـه منـی از رگِ گـردن
هرگز نتوانم که رهایت کنم ای دوست
گر جان طلبی چون و چرا نیست به کارم
با قیمت جــان دفع بلایت کنم ای دوست
محبــوب منـی دار و نـدارم شـده ای تو
از عمق وجودم که صدایت کنم ای دوست
ای کاش کـه از جــانب ِتــو ظلـم نبیـنم
درمان نتوانم به جفایت کنم ای دوست
من عاشـقِ دلخستــه ی تـو سنگ ِصبــورم
دلتنگم و هر لحظه هوایت کنم ای دوست
بازنشر کرده است.
هرجایی از زندگی ات....
وقتی به من نیاز داشتی
گوشی ات  را بردار
به من پیامی بده 
و از کارها
و دلتنگی هایت بگو
نگران نباش
حرفهایت که تمام شود
من میشوم همان غریبه یِ
از صد پشت غریبه تر
تو هم بمان
همان عشق بینظیر من
مگر من
از همه ی این دنیا جز
حالِ دلِ خوبت چه میخواهم.
بازنشر کرده است.
همه ما یک نفر را داریم که نداریمش !
می‌دانید چه می‌گویم ؟
دوستش داریم
و با قلبمان می‌خواهیم کنارش باشیم ...
به یادش بیدار می‌شویم
و شب ، قبل از خواب ، به او فکر می‌کنیم ...
برایش ستاره ستاره دلخوشی آرزو می‌کنیم
و دوست داریم سبدِ دلتنگی‌هایش همیشه خالی از دیگران و پر از ما باشد ...
یک نفر که می‌خواهیم دنیا خالی شود ،
اما خودش باشد
کنار ما و بی حوصلگی های‌مان ...
این یک نفر همانی است که با ما ،
ولی بی ماست ...
بازنشر کرده است.
گاهگاهي در زمستان شب نشيني لازم است
آتش و چاي نبات و بوسه چيني لازم است
گاهگاهي در ميان يك بغل شور و نشاط
نقش اول بودن و نقش آفريني لازم است
اي كه قانون وفايت حد دوري دوستي ست
مردم از دوري كمي نزديك بيني لازم است
بايد از شورِ شراب چشمهايت مست شد
دائم الخمر و شراب اينچنيني لازم است
سر به زيري اقتضاي سن دوران ديده هاست
دزدكي هم مي شود گاهي ببيني لازم است
دوستت دارم ولي در سينه پنهان مي كنم
لابه لاي عشق بنجل هاي چيني لازم است
كيف دارد عاشق عشق خدايي بود نه؟
زين جهت عشق خداوند زميني لازم است
گاهگاهي نه هميشه بايد اينجوري نوشت
در زمستان يك شبي با نازنيني لازم است...

ابوالقاسم خورشيدی
بازنشر کرده است.
در نگارستان قلبم غالبا کم بوده ای
مثل یک شعر بلندی در دل غم بوده ای
مثل آن طفلی که از مادر  جدا افتاده بود
کودکی تنها٬ رها در کوی عالم بوده ای
در دل این شعر هایم با سکوتی ماندگار
مانده ای آری ولی در واژه درهم بوده ای
مثل حوا خواستی من را ولی با این وجود
اشتباه تازه ای در پای آدم بوده ای
بسته ای چشمان خود را روبرویم توی عکس
باز هم زیبا ترین  در قاب خاتم بوده ای
رخنه کردی در میان خورده های قلب من
میکشیدی آه در بغضم دمادم بوده ای
مثل آبانماه سردی مثل آن باران تند
آنقدر باریده ای در زجر و ماتم بوده ای
روی تاول های احساس مرا وا میکنی
خوب میدانم به جای زخم مرهم‌بوده ای