آیینه‌ایم، هرچه بگویی به ما تویی
نامهربانِ سنگدلِ بی‌وفا تویی

آن‌کس که نیست جز تو کسی در دلش، منم
آن‌کس که بُرده است ز خاطر مرا تویی

ای عشق! در صحیفە‌ی تقدیر من چرا
هر قصه‌ای‌ست، راوی آن ماجرا تویی

سنگم زدند خلق و تو انداختی گلی
بیگانه‌ای میان هزار آشنا تویی

/
( فاضل نظری )
/



خون گریه کن به حال من ای شیشە‌ی شراب!
تنها حریف درد من این روزها تویی ...

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.