آیینهایم، هرچه بگویی به ما تویی
نامهربانِ سنگدلِ بیوفا تویی
آنکس که نیست جز تو کسی در دلش، منم
آنکس که بُرده است ز خاطر مرا تویی
ای عشق! در صحیفەی تقدیر من چرا
هر قصهایست، راوی آن ماجرا تویی
سنگم زدند خلق و تو انداختی گلی
بیگانهای میان هزار آشنا تویی
/
( فاضل نظری )
/