غمِ نان خورد مرا، قحطی نان است اینجا
نان اگر میطلبی قیمت جان است اینجا
داد و بیداد که در همهمهی کسبِ معاش
آبروی دوجهان در نوسان است اینجا
لاجرم تکیه به دیوار قناعت کردیم
لقمهمان کرد که دیوار، «دهان» است اینجا!
. . .
ناامیدیم بدانسان که دهانها بستهست
گوییا سفرهی ظهر رمضان است اینجا!!
جز همین جانِ عزیزی که بهمُفت از کف رفت
دست بر هرچه گذاریم، گران است اینجا!
سروِ شمشادقدی را که به خون پروردیم
زیرِ تابوتِ خود امروز کمان است اینجا
آنچه در جامه نماندهست، «تنِ مسکین» است
وآنچه در پنجه نداریم، «توان» است اینجا!
/
( مرتضی لطفی )
/