وَ من به یکباره یاد گرفتم دیگر کسی رو دوست نداشته باشم ، باری روی شانه هایش نباشم ، که نداند با من چه کند و کجای دلش بگذارد که نه من بشکنم ، و هم او ثابت بماند ، و من به یکباره یاد گرفتم همه ی اعتمادم را در کوله پُشتی‌ام پنهان کنم تا دست هیچ احد الناسی بهش نرسد ، تا بشود اسباب بازی کودکی های نداشته اش و من به یکباره یاد گرفتم هرکسی لایق اعتماد نیست و مَن به یکباره اینچنین قَد کشیدم
و بزرگ شدم.

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.