در Antiquated
پدر دیوار محکمی بود ما روی سینهاش میخ میکوبیدیم تا خندههای کوچکمان را قاب کنیم مادر، پنجرهای میان سینه ی دیوار و ما هر وقت دلمان میگرفت روبروی او می ایستادیم و آه می کشیدیم ما بچههای بدی بودیم