براوو...زیبا
ویرانههای خانهٔ من ایستادهاند
چشم انتظار حملهٔ چنگیز دیگری
فاضل نظری🖊
ممنــون، نگاهتــون زیباست
هیچ کس مانند تــو قلب مـرا ویران نکرد
آنچه کردی با دلم چنگیـز با ایـران نکرد
سربلندم گرچه دل را باختم در پای عشق
مثل فانوسی که مرد و صلح با طوفان نکرد
.
هیچ کس مانند تــو قلب مـرا ویران نکرد
آنچه کردی با دلم چنگیـز با ایـران نکرد
سربلندم گرچه دل را باختم در پای عشق
مثل فانوسی که مرد و صلح با طوفان نکرد
.
بسیار زیبا
شاعر شدنم حادثه ای بود غم انگیز
با مثنوی چشم تو پیوسته گلاویز
از مال جهان قسمت من شعر تری هست
شاید بپذیری زمن این تحفه ی ناچیز
با قهر تو ویران شود آنگونه دل من
انگار بر او تاخته است لشکر چنگیز
از لطف بهاری تو تا شعر نوشتم
اخبار مرا باد رسانید به پاییز
سیلاب غم از چشم روان است مداوم
زیرا که دلم بی تو شده دشت بلا خیز
از لطف تو در چهره اگر نیست نشانی
درسینه ولی مهر تو گردیده دلاویز
شد کل جهانم به تو وابسته ، تو حالا
در نصف جهان باشی ویا ساکن تبریز
با خون دل آمیخته شد لذت این عمر
فرقی نکند جرعه و پیمانه ی لبریز
امید کرم زاده
S E P E H R
براوو...زیبا
ویرانههای خانهٔ من ایستادهاند
چشم انتظار حملهٔ چنگیز دیگری
فاضل نظری🖊
صبا
لایک...عالی
تا پرچم تو در دلم افراخته باشد
بگذار دلم پای تو جانباخته باشد
در عشق - که یک منطقهی زلزلهخیز است
بگذار دلم خانهگکی ساخته باشد
کیفیت یک شعر در این است که شاعر
قبل از همه باید به تو پرداخته باشد
با عشق محال است که بوی تنِ او را
یعقوب از این فاصله نشناخته باشد
با عشق محال است که اینقدر «مسافت»
بین من و تو فاصله انداخته باشد
حالم شده چون تازهمسلمان شدهیی که-
در بحث، به یک فلسفهدان باخته باشد
بعدِ تو دلم مثل «هرات»یست که چنگیز
با لشکر خود تازه به آن تاخته باشد
ســانــدرا
آقا امیــد
ســانــدرا
براوو...زیبا
ویرانههای خانهٔ من ایستادهاند
چشم انتظار حملهٔ چنگیز دیگری
فاضل نظری🖊
ممنــون، نگاهتــون زیباست
هیچ کس مانند تــو قلب مـرا ویران نکرد
آنچه کردی با دلم چنگیـز با ایـران نکرد
سربلندم گرچه دل را باختم در پای عشق
مثل فانوسی که مرد و صلح با طوفان نکرد
.
ســانــدرا
لایک...عالی
تا پرچم تو در دلم افراخته باشد
بگذار دلم پای تو جانباخته باشد
در عشق - که یک منطقهی زلزلهخیز است
بگذار دلم خانهگکی ساخته باشد
کیفیت یک شعر در این است که شاعر
قبل از همه باید به تو پرداخته باشد
با عشق محال است که بوی تنِ او را
یعقوب از این فاصله نشناخته باشد
با عشق محال است که اینقدر «مسافت»
بین من و تو فاصله انداخته باشد
حالم شده چون تازهمسلمان شدهیی که-
در بحث، به یک فلسفهدان باخته باشد
بعدِ تو دلم مثل «هرات»یست که چنگیز
با لشکر خود تازه به آن تاخته باشد
خودت عالی هستی، ممنــون
باید از غیرت عشق تو، چو چنگیزِ مغول
روز و شب یکسره اَبنای زمان را بکُشم!
مثلاً کار من این است که امشب بروم
اصفهان تا به سحر نصف جهان را بکُشم!
بِبَرم عقربه ها را به عقب تا که سرِ
خواندن از نازِ تو، مرحوم بنان را بکُشم!
یا نه هر طور شده سعی کنم توی دلم
این همه هول و ولا و هیجان را بکُشم
آخرش چاره ام این است گمانم که شبی
خودم این شیفته ی دل نگران را بکُشم!
" علی محمد مودب "
S E P E H R
ممنــون، نگاهتــون زیباست
هیچ کس مانند تــو قلب مـرا ویران نکرد
آنچه کردی با دلم چنگیـز با ایـران نکرد
سربلندم گرچه دل را باختم در پای عشق
مثل فانوسی که مرد و صلح با طوفان نکرد
.
بسیار زیبا
شاعر شدنم حادثه ای بود غم انگیز
با مثنوی چشم تو پیوسته گلاویز
از مال جهان قسمت من شعر تری هست
شاید بپذیری زمن این تحفه ی ناچیز
با قهر تو ویران شود آنگونه دل من
انگار بر او تاخته است لشکر چنگیز
از لطف بهاری تو تا شعر نوشتم
اخبار مرا باد رسانید به پاییز
سیلاب غم از چشم روان است مداوم
زیرا که دلم بی تو شده دشت بلا خیز
از لطف تو در چهره اگر نیست نشانی
درسینه ولی مهر تو گردیده دلاویز
شد کل جهانم به تو وابسته ، تو حالا
در نصف جهان باشی ویا ساکن تبریز
با خون دل آمیخته شد لذت این عمر
فرقی نکند جرعه و پیمانه ی لبریز
فیروز اکبرزاده سه ساری🖊
امید کرم زاده
مرسی ساندرا
آرش ( گروه لاله های سرخ )
لینک