در غرور غروب
امروز مرا در دل جز یار نمیگُنجد وز یار چنان پُر شد، کاغیار نمیگنجد در چشم پُر آب من جز دوست نمیآید در جان خراب من جز یار نمیگنجد رو بر در او سرمست، از عشق رُخَش، زیرا در بزم وصال او، هشیار نمیگنجد / ( عراقی ) /