گفتهاند آن زن زنی دیوانه است
کز لبانش بوسه آسان میدهد
آری اما بوسه از لبهای تو
بر لبان مردهام جان میدهد
بوی خون فرا گرفته قصه رو
طعم خون میده تمام کلمات
ای به جرم من مجازات شده
همه ی قافیه های من فدات
تو نازنینی از حریر نرم آفریدنت
تو مهربونی از هوای گرم آفریدنت
خجالتی تر از گلی خجالتی تر از تویی
تو بینظیری از غرور و شرم آفریدنت
منم شکار
شکارم کن
سپس ببوس و بچرخانم
سپس بچرخ و ببوسانم
سپس چکار، چکارم کن
چه کار ، هرچه تو میخواهیست
بخواه، آنچه که میخواهی
فقط چن لحظه کنارم بشین یه رویای کوتاه تنها همین