قلب شیشه ای

قلب شیشه ای بیشتر

قلب شیشه ای
شعر و ادبیات
۶۷ پست
۱۳ مشترک
۹ پسند
عمومی

رتبه گروه

مبنای تعداد کاربر رتبه ۱۸۹
مبنای تعداد هوادار رتبه ۱۷۳
مبنای تعداد ارسال رتبه ۱۰۵

گروه امروز فاقد فعالیت بوده است.

روزی به جهان اگر جمالت بینم
از روی ادب مقابلت بنشینم ؛
تا از گل بستان رخت با وسواس
صد بوسه ی خوش یکی یکی برچینم
در کشور دل جز تو کسی سلطان نیست
بالاتر از این مرتبه در ایمان نیست
دریای دلم اگرچه بی پایان است
جز کشتی عشق طاهرت در آن نیست
بیراهه دور می‌زند بی تو دلم
لبخند به زور می‌زند بی تو دلم

هر وقت که دیر می‌کنی مثل سه تار
در مایه شور می‌زند بی تو دلم

احسان افشاری
هر که در عاشقی قدم نزده است
بر دل از خون دیده نم نزده است

او چه داند که چیست حالت عشق
که بر او عشق، تیر غم نزده است

خاقانی
نه به چاهی ، نه به دام هوسی افتاده

دلم انگار فقط یاد کسی افتاده . . .

سجاد رشیدی پور
بازنشر کرده است.
با عشق آنسوی خطر جایی برای ترس نیست

در انتهای موعظه دیگر مجال درس نیست

کافر اگر عاشق شود بی پرده مومن می شود

چیزی شبیه معجزه با عشق ممکن می شود

افشین یداللهی
خودمانیم رفیقان، به کسی بر نخورَد

هر هوس را به غلط عشق حسابش کردیم

علیرضا ضرغامی
یک دروغ ممکن است دنیا را دور بزند و به جای اولش برگردد؛ اما در همین مدت، یک حقیقت هنوز دارد بند کفش‌های خود را می‌بندد تا حرکت کند.

مارک تواین
میلیاردها انسان در جهان متولد شده اند؛ اما هیچ یک اثر انگشت مشابه نداشته‌اند. اثر انگشت تو، امضای خداوند است که اتفاقی به دنیا نیامده‌ای و دعوت شده‌ای تو منحصر به فردی مشابه یا بدل نداری تو اصل اصل هستی و تکرار نشدنی وقتی انتخاب شده بودن و منحصر به فرد بودنت را یادآوری کنی؛ دیگر خودت را با هیچکس مقایسه نمی‌کنی و احساس حقارت یا برتری که حاصل مقایسه کردن است از وجودت محو می‌شود.

حسین الهی قمشه‌ای
بازنشر کرده است.
بخش بزرگي از چيز هايي که صادقانه باور داريم و بر آنها حتي تا مرحله نتيجه گيري نهايي پا مي فشاريم حاصل اشتباهي آغازين درباره مبناهاست.
در جستجوي زمان از دست رفته پروست/مارسل پروست
در هوایت بی قرارم روز و شب
سر ز پایت بر ندارم روز و شب
روز و شب را همچو خود مجنون کنم
روز و شب را کی گذارم روز و شب
در زخم زبان، فوق تخصص دارد
یک ریز، کنایه بر سرت می بارد

او جز خود احمقش، کسی دیگر را
یک آدم ساده هم نمی پندارد
بی همگان به سر شود، بی تو بسر نمی شود
این شب امتحان من، چرا سحر نمی شود؟!

مولوی او که سر زده، دوش به خوابم آمده
گفت که با یکی دو شب، درس به سر نمی شود !

خر به افراط زدم، گیج شدم قاط زدم
قلدر الوات زدم، باز سحر نمی شود !
بند دل من

به لبخندهای تو بند است

برای دوست داشتنت اما

لبخندهایت را نه

دلت را لازم دارم
طوری کنارت می‌ مانم

طوری برایت خاطره می‌ سازم

که حتی اگر بخواهی هم نتوانی ترکم کنی

آخر من فکر می‌کنم هیچ رفتنی

حریف خاطره‌ ها نمی‌ شود