بارانی ها

چقدر زیباست ساده و روان باشی مثل بارون بیشتر

بارانی ها
۸۶۶ پست
۳۴ مشترک
۲۲ پسند
عمومی

رتبه گروه

مبنای تعداد کاربر رتبه ۹۳
مبنای تعداد هوادار رتبه ۶۵
مبنای تعداد ارسال رتبه ۵۲

گروه امروز فاقد فعالیت بوده است.

کاربر فعال ماه مشخص نمی‌باشد.


مصلحت دید من آن است که یاران همه کار

بگذارند و خم طره یاری گیرند

خوش گرفتند حریفان سر زلف ساقی

گر فلکشان بگذارد که قراری گیرند


حافظ



  • ‏چنان یک کودک گریه کردم؛
  • ‏همانگونه خالى،
  • ‏همان‌طور بى معنى و بى دلیل.
  • ‏زیرا که من
  • ‏خیلى به ناحق از تو دور هستم
  • ‏ناظم حکمت




  • به کامِ دل
  •  نفَسی با تو
  •  التماسِ من است
  • بسا نفَس
  •  که فرورفت و
  •  برنیامد کام!



غریبی سخت مرا دلگیر داره
فلک بر گردنم زنجیر داره


فلک از گردنم زنجیر بردار
که غربت خاک دامن گیر داره...

باباطاهر





شبی دیرم زهجرت تار تارو

گرفته ظلمتش لیل و نهارو


خداوندا دلم را روشنی ده

که تا وینم جمال هشت و چارو

باباطاهر




خبر این است که من نیز کمی بد شده‌ام

اعتراف اینکه: در این شیوه سرآمد شده‌ام



پدرم خواست که فرزند مطیعی بشوم


شعر پیدا شد و من آنچه نباید شده‌ام...

محمد علی بهمنی




وقتی همه جا از غزل من سخنی هست

یعنی همه جا تو همه جا تو همه جا تو


محمد علی بهمنی





دل به نگاه اولین گشت شکار چشم تو

زخم دگر چه می‌زنی صید به خون تپیده را . . .

فروغی بسطامی





منجنیق آه به صبح

سخت گیرد را در حصار...





عشق، دُردانه ست و من غوّاص و دریا میکده

سر فرو بردم در آنجا تا کجا سر بر کنم؟





شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار

مهربانی کی سرآمد مهربانان را چه شد...؟

حافظمون

(شرح حال این روزهاهم می‌تونه باشه.)




چمدان دست تو و ترس به چشمان من است

این غم انگیزترین حالت غمگین شدن است


............................................................... علیرضا آذر 



هر پسربچه که راهش به خیابان تو خورد

یک شبه مرد شد و یکه به میدان زد و مُرد

من تو را دیدم و آرام به خاک افتادم

و از آن روز که در بندِ توام آزادم



........................................................ علیرضا آذر


ﺁﻧﮑﻪ ﻣﻔﻬﻮﻡ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﺳﺖ

ﻣﺮﮒ ﺁﻫﺴﺘﻪ ﺭﺍ ﭘﺴﻨﺪﯾﺪﻩ ﺍﺳﺖ

 

عشق از آغاز ناتنی بوده است

عهد از اول شکستنی بوده است

 

مثلِ دانستن چرا مردن

مثلِ از روی عمد سُر خوردن

 

مثلِ یک کارِ بد که باید کرد

کوچه را یک قدم عقب برگرد...

 

"علیرضا آذر"


قایقی خواهم ساخت،
خواهم انداخت به آب.
پشت دریاها شهری است
که در آن پنجره‌ها رو به تجلی باز است
بام‌ ها جای کبوترهایی است، که به فواره هوش بشری می نگرند
دست هر کودک ده ساله شهر، شاخه معرفتی است
مردم شهر به یک چینه چنان می‌نگرند
که به یک شعله، به یک خواب لطیف
خاک، موسیقی احساس تو را می‌شنود
و صدای پر مرغان اساطیر می‌آید در باد
پشت دریا شهری است
که در آن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحر خیزان است
شاعران وارث آب و خرد و روشنی‌اند.
پشت دریاها شهری ست
قایقی باید ساخت