مجید مرادی
۹,۳۴۸ پست
۱۶ دنبال‌کننده
۴۴,۱۸۸ امتیاز
مرد

تصاویر اخیر


ﻣﺤﺘﺎﺝ ﻟﺒﺎﻧﺖ ﻫﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﻬﺎﺭ ﻭ ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ
ﭘﺎﯾﯿﺰ ﻭ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ
ﻣﺮﺍ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺑﺒﻮﺳﻨﺪ، ﺁﻧﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﺁﺗﺸﻔﺸﺎﻥ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﺩﺭﻭﻧﻢ، ﺟﺎﻥ ﮔﺮﻓﺘﻪ و ﻣﻬﺮﺕ ﺭﺍ ﻓﻮﺭﺍﻥ ﮐﻨﺪ
ﻣﻦ، ﺗﻮ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﺟﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﻧﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﮏ ﻫﻢ ﺁﻏﻮﺷﯽ ﺳﺎﺩﻩ که ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻤﺎﻡ ﻋﻤﺮ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ… 

در قلبم گنجشک مضطربیست
تو سکوت کرده ایی و
او خود را به در ودیوار میزند ....

ﯾﺎﺩﺵ ﺑﺨﯿﺮ ﺑﭽﮕﯿﺎ
ﮔﺮﻣﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺷﺎﺷﯿﺪﻥ ﺗﻮ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﺧﻮﺍﺏ ﺣﺲ ﻣﯿﮑﺮﺩﯾﻢ
ﺗﻮﯼ ﺁﻏﻮﺵ ﻫﯿﭽﮑﺪﻭﻡ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻋﺸﻘﺎﯼ ﭘﻮﭺ ﺍﻣﺮﻭﺯﯼ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﻤﯿﺸﻪ

زندگی زیباست نه در رویا ،
بوسه زیباست نه برای هوس ،
پرنده زیباست نه برای قفس ،
دوست داشتن زیباست نه برای لمس کردن برای حس کردن ،
پس بدون چه کسی تو رو دوست داره بخاطره خودت

کاش یکی بود که فقط با یکی بود

برای انسان‌های موفق،

در هفته هفت امروز وجود دارد،

و برای انسان‌های ناموفق هفت فردا.

تفاوت‌های کوچک، نتیجه های بزرگی به بار می‌آورد.

 زندگی همین امروز است…


باورم نیست اما :

 

"خانه ی دوست کجاست"پرسید و رفت

"مثل یک عاشق"،" کلوزاپ" دید و  رفت

 

"10 روی دَه"،"کپی اش هم مثل  اصل "

چون"مسافر"،"طعم گیلاس"چید ورفت

 

  «دنیا زودتر از ما او را شناخت ،  دریغ .»


تو گل ها را آب می دهی

و من حسودی ام می شود

به پروانه ای که برای بوییدن تو

گل های روسری ات را

بهانه کرده است...


دلیل عشق ، فراموش کردن دنیاست

و گرنه بین من و دوست، ماجرایی نیست


بعد مرگم آمدی یک فاتحه لطفا بخوان ...

دست کم،

دست تو را ، بر سنگ قبرم حس کنم


معجزه عشق،

همه ی اختراعات دنیا را

زیر سوال می برد،

وقتی

تنها با یک نگاه

با یک سلام

با یک بودن

می شود

تا آخر دنیا

بی هیچ هواپیمایی

دوید


دلم نمی گیرد از شب

یادت

هزار فانوس آویخته بر

ثانیه هاست ...


تقوای عاشقانه به غیرازخلوص نیست

رخساردل زکین ودورنگی ستردن است



با خون وضوکنی و بمیری به تیرعشق

آری حیات تازه در این گونه مردن است

کندوی لب های تو  را زنبور هستم

آماده ی انجام هر دستور هستم


آماده ام تا تحت فرمان تو  باشم

سربازم و در خدمت  "تیمور" هستم


بشکن مرا ، تحقیر کن ، من تا تو هستی

با میل خود ، خواهان حرف زور هستم


ای با تو  من سرسبز تر از هر گلستان !

بی تو کویرانه چه سوت و کور هستم


وقتی طناب دار ، موهای تو باشد

صد بار اگر ، دار ِ تو را " منصور " هستم


گفتی : « کبوتر با کبوتر ، باز با باز » ؟

بانو ! نگو که وصله ی ناجور هستم


حالا بیا و ُ " داعشانه " ، بوسه  ، بوسه

تسخیر کن من را که " دَیْرالزّور " هستم


تو را باید فرمانروای اشکها نامید چرا که اگر نباشی طغیان میکنند.