زورم به اندوه جهان نميرسد
بر آن
مي افزايم
گردون گمان نداشت
به این سخت جانی ام
شايد ملاقات بعدي مان
بر روي ماه باشد
همينقدر غير ممكن !
بودنت زیبا بود
مثل تابیدن آفتاب
بر ساقه های ترد بابونه
# مامان
تو چه دانی که چه ها کرد
فراغت با من
زمان درمان نيست
زمان ليدوكائينه
چيزي رو درست نميكنه
تورو بي حس ميكنه !
شاید
چاره اش
یک آغوش طولانی باشد
کدام بیشتر سنگینی میکند
بر کمر آدم
غم ها یا خاطرات ؟
بدون اشک گریستن را آموختم .
بگذار دوام آوردن
هنر تو باشد .
هولناک
مثل عکسی که میخندد
اما خیلی وقت است که مرده
دردهایی در این دنیا هست
به آن عظمت که دیگر در برابر آتها
از اشک کاری ساخته نیست
بعضی ها آنقدر رفته اند
جای خالی شان
جهان را پر کرده است
تو از دست ندادی بفهمی
چیه ترس از دست دادن
تا کجا میتوانی نیایی ....؟